نكات آموزشي در باره دستور زبان فارسي
جمله واقسام آن
آموزش دستور زبان فارسی به زبان ساده
یک یا چند کلمه که دارای مفهوم کاملی باشد وسکوت گوینده وشنونده پس از آن درست باشد ،جمله ی کامل نامیده می شود.
مانند : علی به مدرسه رفت. یا
بیا ( که با وجود آن که یک کلمه است مفهوم کاملی رابیان می کند.)
در مقابل جمله ی کامل جمله ی ناقص وجود دارد وآن جمله ای است که با وجود فعل مفهوم کاملی را به شنونده تلقین نمی کندوشنونده احساس می کند که چیزی از آغاز یا آخر جمله حذف شده است .
مثال :
- اگر به کسی بگوییم .. ( شنونده منتظر است که بقیه ی گفتار مارا بشنود.)
- وقتی از زندگی لذت می بریم که ...
در تعریف دیگری از جمله آمده است : جمله سخنی است که حد اقل دارای دو جزء اصلی ( نهاد وگزاره ) یا(مسند الیه واسناد ) باشد.
مثال: پرویز رفت. هوا روشن شده است.
جمله ی فعلیه : جمله ای است که در آن فعل خاص یا تام به کار رفته است.مثل علی گفت.
جمله ی اسمیه یا اسنادی : جمله ای است که در آن فعل ربطی به کار رفته است.مثل : هوا آلوده است.
در هر نوشته یا گفته به تعداد فعل ها جمله وجود دارد. مثلاًدر این بیت:
برید و دریدو شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا ودست
چهار جمله وچود دارد چون چهار فعل در آن به کار رفته است.
جمله ساده = جمله اى که داراى یک فعل است . مثال: امین خوابید.
جمله مرکب = جمله اى که داراى بیش از یک فعل است .همین که به خانه رسیدم، مهمانان آمدند
از اتصال وانضمام جمله های ساده ی کوتاه یا بلند جمله های مرکب به وجود می آید.
مثال:
- افسوس می خورم که او را ندیده ام.
- پسری که رفت برادر مرا زد.
- او تقی را دید وبا او صحبت کرد.
به جمله ی اصلی ، جمله ی پایه وبه جمله ای که جای یکی از ارکان جمله ی اصلی یا پایه را گرفته است اصطلاحاً جمله ی پیرو می گویند. جمله ی پایه غرض ومقصود اصلی گوینده یا نویسنده است وجمله ی ساده ی دیگری که علت یا تفسیر یا توضیحی در باره ی جمله ی پایه می دهد جمله ی پیرو است.
دو یا چند جمله ی ساده ی بلند به وسیله ی حرف ربط به هم مربوط یا معطوف می شوند ؛ اصطلاحاًبه این حروف ،حروف ربط همپایگی می گویند. در مثال : او تقی را دید وبا او صحبت کرد. ( و) حرف ربط همپایگی است. یا فریدون هم به دانشگاه می رود هم کار می کند.که به وسیله ی حرف ربط همپایگی دو گانه هم ...هم جمله ی مرکبی را ساخته اند.
اقسام جمله از لحاظ معنی
1. جمله ی خبرى یا اخباری: جمله اى است که در آن مطلبی به صورت خبر مثبت یا منفی بیان گردد:
مثال:
هوا گرم است. او نامه را نوشته بود.
2. جمله ی پرسشى یا استفهامی: اگر به وسیله ی جمله ای درباره امرى پرسش شود یا یکی از ارکان جمله مورد پرسش قرار گیردآن جمله راجمله ی پرسشی می گویند:
مثال:
آیا او آمده است ؟ حال شما چطور است؟
تذکر: گاهی کلمه ای که دلالت بر استفهامی بودن جمله دارد ،در جمله ذکر نشده است واز آهنگ جمله می توان پرسشی بودن آن را دریافت .مثل : او رفته است ؟
3. جمله ی امرى: جمله اى که در آن مفهوم فرمان ،دستور ،خواهش،توصیه،نهی وباز داشتن وجود داشته باشد :
مثال:
عصبانی نشوید. از اینجا برو . به خانه ی او بروید.
4. جمله ی تعجبی وعاطفى: جمله اى که با آن، یکى از عواطف و احساسات انسانى از قبیل تحسین ، شگفتی، تعجّب، آرزو، و افسوس ،ناراحتی ،درد بیان شود، .
مثال:
شما چقدر خوش ذوق هستید! چه روز خوبی! آخ از این درد کشنده !
5-جمله ی التزامی : به جمله ای می گویند که معمولاًفعل آن دارای وجه التزامی باشد ودر موارد گوناگونی به کار رود.از قبیل:
- تردید مثل: شاید او بیاید. ممکن است که او بیاید.
- شرط: هر گاه او آمده باشد. چنانچه بخوابد.
- خواهش وتمنا: کاش آمده باشد. امیدوارم که کمکش کنم.
- توصیه وسفارش: بروی ها ! عرض می شود که ....
اقسام جمله از لحاظ نظم
1 . جمله مستقیم: جمله اى که ارکان یا اجزاى آن، در جاى خود قرار دارند:
مریم دیروز مارا به خانه خود دعوت کرد.
2. جمله غیر مستقیم: جمله اى که نظم دستورى یک یا چند رکن یا جزء آن به هم خورده است:
«مکّه پر است از کوه هاى سنگى کوچک و بزرگ.»
نکته : کاربرد جمله غیر مستقیم معمولا براى تنوع بخشیدن به نوشته است. البته از آن جا که چنین جمله اى، نوشته را به زبان محاوره نزدیک مى کند، باید در کاربرد آن به سبک و حال و هواى اثر توجه داشت. از نمونه هاى خوب کاربرد چنین جمله هایى، آثار «جلال آل احمد» است.
جمله معترضه
جمله معترضه جمله اى است که حذف آن به مفهوم اصلى جمله آسیب نرساند.این گونه جمله معمولا مفهومى از قبیل دعا، نفرین، آرزو. یا توضیح را به مفهوم اصلى جمله مى افزاید. جمله معترضه گاه پس از حرف ربط مى آید و گاه به طور مستقل میان دو خطّ تیره قرار مى گیرد:
معلمم - که روانش شاد باد- در علم ومعرفت بی نظیر بود.
ضمیر واقسام آن
ضمیرکلمه ای است که جانشین اسم می شودو برای جلوگیری از تکرار اسم،به جای آن می نشیند.
رستم پهلوان بزرگی بود هر کس او را می دید.
او ضمیراست و جانشین رستم شده است رستم مرجع ضمیر است.
اقسام ضمیر عبارتند از :
1-شخصی
2-مشترک
3-اشاره
4-پرسشی یا استفهامی
5-تعجبی
6-مبهم
7-ملکی
1- ضمیر شخصی : ضمیرهایی هستند که برای هریک از اشخاص(اول شخص ، دوم شخص و سوم شخص ، مفرد یا جمع ) ساخت جداگانه دارند.
ضمیر شخص دو گونه است : منفصل ، متصل
الف- ضمیر شخصی منفصل یا گسسته ، ضمیری است که به کلمه پیش از خود نمی چسبد و به تنهایی بکار می رود:
من ما
تو شما
او(وی) ایشان
ب - ضمیر شخصی متصل یا پیوسته :ضمیری است که به کلمه پیش از خود می پیوندد و به تنهایی به کار نمی رود .
م مان
ت تان
ش شان
تذکر : وقتی که ضمیر م ، ت ، ش به کلماتی که به ه ختم می شوند افزوده شود الفی به آن اضافه می شود .
میوه ام ، جامه ات
اگر ضمایر متصل به کلمه ای که آخرش ا یا و باشد ی به آن اضافه می شود .
قلم هایم ، ابرویت
2-ضمیر مشترک : ضمیری است که برای همه ساختهای شش گانه یکسان بکار می رود.
خود : خودم ، خودت ، خودش ، خودمان ، خودتان ، خودشان
در زبان فارسی سه ضمیرمشترک وجود دارد: خود ، خویش و خویشتن
تذکر :خود وقتی ضمیر است که به تنهایی بکار رودواگر جزئی از یک کلمه باشد دیگر ضمیر نیست. مثل: خود شناسی ،خود خواهی ،خود کشی. خویشان وخویشاوند وخویشتنداری وامثال این ها کلمات مرکب هستند ونمی توان به عنوان ضمیر به حساب آورد.
3-ضمیر اشاره : ضمیری است که مرجع آن به اشاره ( دور یا نزدیک )معلوم می شود. آن ، اینبه عبارت دیگر به چیز دور یا نزدیک اشاره می کند.. اگر این کلمات به همراه اسم بیایند صفت اشاره و اگر جانشین اسم شوند ضمیر اشاره اند .
علامت ضمیر اشاره آن است که می توان آن راجمع بست.آن ها،این ها یا آنان ،اینان
این کتاب را بگیر و آن را بخوان.
این: صفت آن: ضمیر
دوکلمه ی همین وهمان می توانند به عنوان ضمائر اشاره به کار روند.
4- ضمیر پرسشی : ضمیر پرسشی نیز همان صفات پرسشی هستند که جانشین اسم شده اند :
که ، چه ، کدام ، کدامین ، کی ، کجا ، چگونه
5-ضمیر تعجبی : واژه ” چه ” وقتی که بی همراهی اسم بیاید و مفهوم تعجب و شگفتی را برساند .
چه هوای خوبی ! چه زیباست !
صفت ضمیر
6- ضمیر مبهم : واژه هایی هستند که بر کس یا چیز یا مقدار مبهمی دلالت می کنند به عبارتی در معنی آنها ابهام وجود دارد.:
همه ،همگی ،بعضی، چیز،فلان،هیچ و...
همه آمدند. فلانی ، آدم بسیار خوبی است .
تذکر : بعض ازاین ضمایر ممکن است قبل از اسم بیایند که در این صورت دیگر ضمیر نیستند و صفت مبهم می باشند .
7- ضمیر ملکی : واژه مرکب ازآنِ که به معنی مال ِ یا متعلق به باشد
این کتاب از آن ِ مسعود است .
این واژه در قدیم گاهی به صورت آن ِ به کار می رفته است .
کاربرد و نقش ضمیر ها
ضمیر ها معمولا جانشین اسم هستند از این رو نقش های مختلف اسم را بر عهده می گیرند .
1- نقش نهادی : من فردا به مسافرت می روم . خودت این مطلب را گفتی.
2- نقش مسندی : محمود من هستم. احمد کدام است .
3- نقش مفعولی : تو او را ندیدی . خویشتن را رها ساختم
4- نقش متمی : به آن دست مزن. به خود گفتم.
5- نقش منادایی : ای آن که به اقبال تو در عالم نیست.
6- نقش تمیزی : مرا که پنداشتی ؟
7- نقش قیدی : کجا می روی ؟ چقدر خوابیدی ؟
8-نقش مضاف الیهی : دلم به حالش سوخت. او از گفته خویش پشیمان شد
قید واقسام آن
قید کلمه یا گروه کلمه ها یا جمله ای است که فعل یا صفت یایا قید دیگر یاجمله ای رابه چیزی از قبیل زمان،مکان،مقدار،حالت ،کیفیت ،تأکید وجز آن مقید می کند وبه طور کلی می توان گفت که قید بر خلاف صفت به اسم وجانشین اسم چیزی نمی افزایدمانند:
پرویز تند می رود. (که تند فعل می رود رامقید می سازد وقید کیفیت آن است.)
پرویز خیلی خوب است.(که خیلی قید مقدار است برای خوب که صفت پرویز است.)
پرویز بسیار تند می رود. (که بسیار قید است برای تند که تند هم خودش قید است.)
متأسفانه امروز هوا ابری است.( متأسفانه قید است که جمله ی امروز هواابری است را مقید می سازد.)
تذکّر: علامت مشخصه ی قید آن است که می توان آن را از جمله حذف کرد،بدون اینکه معنی جمله غلط شود.( زیرا قید چیزی به معنی جمله می افزاید،نه اینکه نقص جمله را مانند« متمم یا تمیز »رفع کند.)یعنی در جملات بالا می توان ، « تند، خیلی ، بسیار ،متأسفانه » راحذف کرد.
قیدها به دو دسته تقسیم می شوند : مختص و مشترک.
1-قید مختص : بعضی قید ها فقط نقش قیدی می پذیرند یعنی همیشه به عنوان قید استعمال می شوند. مانند:
ناگهان، هرگز ، هنوز ، البته ، مثلا ، احیانا ً ، اتفاقاً
2- قید مشترک : قیدی است که بتوان آن را به عنوان صفت یا اسم یا جانشین اسم یا فعل هم در جمله ی دیگری به کار برد. مانند: خوب ،بد، روز، شب، خود ،گویی
قید مختص عده ی معدودی بیش نیست اما قید مشترک بیشمار است.
قید ساده(مفرد): قیدی است که فقط یک جزءداشته باشد مانند: همیشه ،هنوز ، خوب ، روز ، شب و...
قید مرکب: قیدی است که بیش از یک جزءداشته باشد مانند: گاه گاه ، سال تاسال ، با خوشحالی ،بی دریغ، زاری کنان دیوانه وار، نا مناسب ، بلاشک و...
قید مؤول:اگر جمله ای به عنوان قید جمله ی دیگر استعمال شودآن را قید مؤول می گویند. در حقیقت اکر جمله ی پیرو برای جمله ی اصلی یا پایه کار قید را انجام دهدآن را قید مؤول می گویند. مانند:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
جمله پیرو « که جان دارد و جان شیرین خوش است» ؛ قید علت است برای جمله ی پایه « میازار موری که دانه کش است. »
مثالی دیگر:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب وهنرش نهفته باشد
جمله ی پیرو« تا مرد سخن نگفته باشد» قید زمان است برای جمله ی پایه« عیب وهنرش نهفته باشد »
تذکّر: قید مؤول غالباً با یکی از حروف ربط آغاز می شود.
اقسام قید از جهت معنی
قید زمان : زمان وقوع فعل را می رساند مانند: اکنون ، امروز ، همیشه ، همواره ، دیشب ، هنوز، بار ها ، پاسی ، جَلد ، شب ، وقت ، ایام
قید مکان :مکان وقوع فعل را بیان می کند . مانند : اینجا ، آنجا ،بالا ،پایین، نزدیک، بیرون، گوشه
قید مقداریا کمیت : مقدار واندازه را بیان می کند.مانند: کم کم ، زیاد ، فراوان ، بسیار ،همه ، کمابیش،سراسر
قید کیفیت یا چگونگی : که طرز یا چگونگی وقوع فعل را می رساند .مانند: خوب ، به آرامی،آهسته ،بلند ،زیبا ،به سرعت ،درشت
قید حالت یا وصفی : حالت فاعل یا مفعول را در هنگام وقوع فعل می رساند.مانند: افتان و خیزان ، گریان ، شادی کنان، مست ،هوشیار، پیاده ، خوابیده، دست به سینه
قید علت: علت وقوع را بیان می کند. مانند : چرا که ، زیرا که، به دلیل ، از این رو
قید تأکید: هر آینه ، به راستی ، بلکه ، سخت ، ناچار ، بی گمان ، به درستی ، آری
قید تشبیه : همانا ، مانا ، مانند ، اینگونه ، چنین ،چنان همچون
قید ترتیب : انجام ، نخست ، باز ، اول ،دوم ، پیاپی ، لقمه لقمه ، یکباره، دمادم
قید نفی : نه ،هیچ ، خیر، هرگز ، هیچگاه، به هیچ وجه، ابداً ،حاشا
قید استثناء : مگر ، الا، غیر از آنکه ، به جز ، مگر که
قید های تکرار: باز ، دگر ، هم، دوباره ،دیگر بار
قید شک و تردید : شاید ، مگر ، پنداری ، گویی ،گویا، به گمانم
قید تمنی : کاش ،کاشکی ، بشود ،ای کاش
قید تاسف : افسوس ، متاسفانه
قید تعجب : عجبا ، شگفتا
ترکیب نویسی (جدا نویسی وپیوسته نویسی کلمات مرکب)
یکی از مشکلات اصلی در نوشتن املای صحیح کلمات ، جدا نویسی وپیوسته نویسی (انفصال واتّصال) کلمه های مرکب می باشد.این مشکل وقتی مضاعف وپیچیده تر می شود که کتاب های درسی یک کلمه ی مرکب رادریک درس به شکل جدا ودر درسی دیگر به شکل پیوسته نوشته است .کتاب های غیر درسی وجراید نیز هر کدام ساز خود را می نوازند.به هر حال سردر گمی در نوشتن کلمه های مرکب گویا همچنان از دغدغه های معمول در مورد صحت وسقم املای کلمات می باشد.
در دیل برای آشنایی بیشتر « دستور خط فارسی » فرهنگستان ادب فارسی در مورد نوشتن کلمات مرکب آورده شده است .امید که مورد استفاده قرار گیرد:
در باب پیوسته نویسیِ و یا جدانویسیِ ترکیبات در زبان فارسی سه فرض قابل تصوّر است:
1. تدوین قواعدی برای جدانویسیِ همۀ کلماتِ مرکّب و تعیین مواردِ استثنا.
2. تدوین قواعدی برای پیوسته نویسیِ همۀ کلماتِ مرکّب و تعیین مواردِ استثنا.
3. تدوین قواعدی برای جدانویسیِ الزامیِ بعضی از کلماتِ مرکّب و پیوسته نویسیِ بعضی دیگر و دادنِ اختیار در خصوص سایر کلمات به نویسندگان.
فرهنگستان در تدوین و تصویبِ « دستور خطّ فارسی » فرض سوم را ، برگزیده و تنها مواردِ الزامیِ جدانویسی و یا پیوسته نویسی را به شرح زیر معیّن کرده است:
2.کلمات مرکّبی که از ترکیب با پسوند ساخته می شود همیشه پیوسته نوشته می شود، مگر هنگامی که:
الف) حرف پایانیِ جزء اوّل با حرفِ آغازی جزء دوم یکسان باشد:
نظام مند، آب بان
ب) جزء اوّلِ آن عدد باشد:
پنج گانه، ده گانه، پانزده گانه
استثنا: بیستگانی (واحد پول)
تبصره: پسوندِ » وارِ »از حیث جدا و یا پیوسته نویسی تابع قاعده ای نیست، در بعضی کلمه ها جدا و در بعضی دیگر پیوسته نوشته می شود:
طوطی وار، فردوسی وار، طاووس وار، پری وار
بزرگوار، سوگوار، خانوار
3.مرکّبهایی که بسیط گونه است:
آبرو، الفبا، آبشار، نیشکر، رختخواب، یکشنبه، پنجشنبه، سیصد، هفتصد، یکتا،
بیستگانی
4.جزء دوم با « آ» آغاز شود و تک هجایی باشد:
گلاب، پساب، خوشاب، دستاس
تبصره: جزء دوم، اگر با « آ» آغاز شود و بیش از یک هجا داشته باشد، از قاعده ای تبعیت نمی کند: گاهی پیوسته نوشته می شود، مانند دلاویز،پیشاهنگ، بسامد، و گاهی جدا، مانند دانش آموز، دل آگاه، زبان آور
5.هرگاه کاهش یا افزایش واجی یا ابدال یا ادغام و مزج یا جابه جاییِ آوایی در داخل آنها روی داده باشد:
چنو، هشیار، ولنگاری، شاهسپرم، نستعلیق، سکنجبین
6.مرکّبی که دست کم یک جزء آن کاربرد مستقل نداشته باشد:
غمخوار، رنگرز، کهربا
7.مرکّبهایی که جدا نوشتن آنها التباس یا ابهام معنایی ایجاد کند:
بهیار (به یار)، بهروز (به روز)، بهنام (به نام)
8.کلمه های مرکّبی که جزء دوم آنها تک هجایی باشد و به صورت رسمی یا نیمه رسمی، جنبۀ سازمانی و اداری و صنفی یافته باشد:
استاندار، بخشدار، کتابدار، قالیشو، آشپز
دست کم، شورای عالی، حاص لضرب، صرف نظر، سیب زمینی، آ ب میوه، آب لیمو.
2.جزء دوم با« الف » آغاز شود:
دل انگیز، عقب افتادگی، کم احساس
3.حرف پایانیِ جزء اول با حرف آغازیِ جزء دوم همانند یا هم مخرج باشد:
آیین نامه، پاک کن، کم مصرف، چوب بری، چوب پرده
4.مرکّبهای اتباعی و نیز مرکّبهای متشکل از دو جزء مکرر:
سنگین رنگین، پول مول، تک تک، هق هق
5.مصدر مرکّب و فعل مرکّب:
سخن گفتن، نگاه داشتن، سخن گفتم، نگاه داشتم
6.مرکّبهایی که یک جزء آنها کلمۀ دخیل باشد:
خوش پُز، شیک پوش، پاگون دار
7.عبارتهای عربی که شامل چند جزء باشد:
مع ذلک، من بعد، علی هذا، ان شاء الله، مع هذا، باری تعالی، حق تعالی، علی ای حال.
تبصره: هر دو صورت نوشتاریِ « بسمه تعالی » و « باسمه تعالی » جایز است.
8.یک جزء از واژ ه های مرکّب عدد باشد:
پنج تن، هفت گنبد، هشت بهشت، نه فلک، ده چرخه
تبصره: به استثنای عدد یک، که بسته به مورد و با توجّه به قواعد دیگر، با هردو املا صحیح است:
یکسویه/ یک سویه؛ یکشنبه/ یک شنبه؛ یکسره/ یک سره؛ یکپارچه/ یک پارچه
9.کلمه های مرکّبی که جزء اوّل آنها به های بیان حرکت ختم شود
(های بیان حرکت در حکم حرف منفصل است):
بهانه گیر، پایه دار، کناره گیر
تبصره: کلمه هایی مانند تشنگان، خفتگان، هفتگی، بچگی که در ترکیب، میانجی آمده « گِ» هایِ بیانِ حرکتِ آنها حذف شده و به جای آن است، از این قاعده مستثناست
10 .کلمه با پیوسته نویسی، طولانی یا نامأنوس یا احیاناً پردندانه شود:
عافیت طلبی، مصلحت بین، پاک ضمیر، حقیقت جو
11 .هرگاه یکی از اجزای کلمۀ مرکّب دارای چندگونۀ مختوم به حرفِ منفصل و حرفِ متصّل باشد، چون جدانویسیِ گونه یا گونه های مختوم به حرفِ منفصل اجباری است به تبع آن جدانویسیِ گونه یا گونه های دیگر نیز منطقی تر است:
پابرهنه/ پای برهنه؛ پامال/ پای مال
12 .یک جزء کلمۀ مرکّب صفتِ مفعولی یا صفتِ فاعلی باشد:
اجل رسیده، نمک پرورده، اخلال کننده، پاک کننده
13 .یک جزء آن اسم خاص باشد:
سعدی صفت، عیسی دم، عیسی رشتۀ مریم بافته
14 .جزء آغازی یا پایانیِ آن بسامد زیاد داشته باشد:
نیک بخت، هفت پیکر، شاه نشین، سیه چشم
15 .هرگاه با پیوسته نویسی، اجزای ترکیب معلوم نشود و احیاناً ابهام معنایی پدید آید:
پاک نام، پاک دامن، پاک رای، خوش بیاری
صیغه ی فعل: آن است که بر مفهوم زمان وشخص از نظر مفرد وجمع بودن دلالت دارد.
اول شخص مفرد شنیدم اول شخص جمع شنیدیم
دوم شخص مفرد شنیدی دوم شخص جمع شنیدید
سوم شخص مفرد شنید سوم شخص جمع شنیدند
بُن(ماده)ریشه:جزءثابتی است که در همه ی صیغه های فعل ماضی یامضارع وجود دارد را بُن یا ماده ی فعل می گویند.
بُن ماضی= مصدر مرخّم=سوم شخص مفرد ماضی مطلق.مثال:خورد ، گفت ، شنید
بُن مضارع= دوم شخص مفرد فعل امر- « ﺑ » مثال:خور، گو ، شنو
شناسه ی فعل :جزءمتغیری است که برشخص ومفرد وجمع بودن دلالت دارد.
که به آن هاضمایر متصل فاعلی هم می گویند: م – ی – د – یم – ید - ند
زد م می روم
زد ی می روی
زد می رود
زد ی می رویم
زد ید می روید
زد ند می روند
اقسام فعل ازنظر زمان
الف)فعل ماضی یا گذشته ب) مضارع یا حال ج) مستقبل یا آینده
الف)فعل ماضی :
فعلی است که در زمان گذشته روی داده است.
مانند : زدم ، می زدم ، زده بودم
فعل ماضی بر 5 نوع است :
ماضی مطلق
ماضی استمراری
ماضی نقلی
ماضی بعید
ماضی التزامی
1- ماضی مطلق : فعلی است که در گذشته به طور ساده(مطلق) انجام گرفته است. خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته و خواه دور باشد .وآن از بن ماضی وافزودن شناسه های لازم ساخته می شود:
پارسال این کتاب را خریدم .
مسعود الآن به خانه آمد .
آمدم آمدیم
آمدی آمدید
آمد آمدند
2- ماضی استمراری ،آن است که دلالت کند بر صدور فعل در زمان گذشته به طریق استمرار و تکرار و تدریج و علامت آن " می " یا " همی " است در اول ماضی مطلق :
روزها در س می خواند .
شب ها کار می کردند .
گاهی نیزبا افزودن«می»یا «همی»در اول ماضی مطلق ویا(ی)در آخر ماضی مطلق ویا(می)در اول(ی)درآخروگاهی نیز(همی)دراول(ی)در آخر ماضی مطلق ساخته می شود.مانند:
همی دیدم - می دیدمی- دیدمی- همی دیدمی
می رفتم می رفتیم
می رفتی می رفتید
می رفت می رفتند
3- ماضی نقلی : فعلی است که از گذشته آغاز شده ومعمولاًتاحال ادامه دارد واز صفت مفعولی فعلی که می خواهیم بسازیم و(ام،ای،است،ایم،اید،اند) ساخته می شود. مانند:
سهراب ایستاده است .
یوسف نشسته است.
رفته ام رفته ایم
رفته ای رفته اید
رفته است رفته اند
4- ماضی بعید یا دور :
فعلی است که در گذشته ی دور انجام یافته است واز صفت مفعولی فعل مورد نظر با ماضی مطلق« بودن» ساخته می شود.مانند :
مسعود ، دیروز بازار رفته بود .
بهرام ، بامداد اینجا آمده بود .
رفته بودم رفته بودیم
رفته بودی رفته بودید
رفته بود رفته بودند
5- ماضی التزامی : فعلی است که برانجام کاری در گذشته همراه با شک و تردید و خواهش و آرزو و مانند دلالت دارد.مانند:
باید آمده باشد .
شاید شنیده باشد.
به گمانم دیده باشند.
رفته باشم رفته باشیم
رفته باشی رفته باشید
رفته باشد رفته باشند
نکته1) ماضی ابعد یا دورتر :
از ترکیب صفت مفعولی فعل مورد نظروماضی نقلی بودن ساخته می شود .
نکته 2) ماضی ملموس:
فعلی است که انجام کاری را در گذشته که در حال اتفاق افتادن بوده است،می رساند .مانند:
پدرم داشت ناهار می خورد.
ب ) فعل مضارع :فعلی است که بر انجام کاری یا روی دادن حالتی وصفتی در زمان حال یا آینده دلالت می کند.
می گویم –همی گوید –می رود- می خوانیم
فعل مضارع سه قسم است:
مضارع اخباری
مضارع التزامی
مضارع ملموس (در جریان)
مضارع اخباری: مضارع اخباری بر انجام کاری در زمان حال به طور قطعی به کار می رود.
مضارع اخباری به کمک بن مضارع فعل مورد نظر وشناسه ها(ضمایر متصل فاعلی)ساخته می شود. : می+ رو + م= می روم
می روم می رویم
می روی می روید
می رود می روند
2- مضارع التزامی:
مضارع التزامی فعلی است که بر انجام کاری در زمان حال یا آینده همراه با شک و دودلی و تردید دلالت دارد.
طریقه ی ساخت آن:هر گاه به جای «می» درمضارع اخباری «ڊ»قرار دهیم ،فعل به صورت مضارع التزامی در می آید.مثال:
« می رود » مضارع اخباری است.
« برود » مضارع التزامی است
بروم برویم
بروی بروید
برود بروند
3- مضارع ملموس(در جریان): مضارع ملموس برانجام کاری یاروی دادن حالت وصفتی در زمان حال یاآینده ی نزدیک به صورت استمرار دلالت دارد.
مثال: حسین دارد می نویسد.
طرز ساخت آن چنین است:مضارع مصدر داشتن +مضارع اخباری فعل مورد نظر
دارم می بینم داریم می بینیم
داری می بینی دارید می بینید
دارد می بیند دارند می بینند
ج ) مستقبل یا آینده: مستقبل یا آینده برانجام کاری در آینده دلالت می کند.فعل مستقبل رااز فعل مضارع خواستن وبن ماضی فعل مورد نظر می سازند. ، مثل : خواهم رفت . خواهد آمد
خواهم خواند خواهیم خواند
خواهی خواند خواهید خواند
خواهد خواند خواهند خواند
اقسام فعل از نظر معنی
لازم)ناگذرا) ، متعدی (گذرا)، ذووجهین
فعل لازم :آن است که معنی ومفهوم آن با فاعل کامل شود و احتیاج به مفعول نداشته باشد. مثال:حسن رفت .
فعل متعدی :آن است که معنی ومفهوم آن با فاعل کامل نمی شودوبه مفعول نیازمند است.
مثال: برادرتو کتاب را آورد
فعل ذووجهین :آن است که گاهی لازم و گاهی متعدی استعمال گردد .
مثال:درخت شکست ، درخت را شکستم
اگربخواهند فعل لازمی رامتعدی کنند به آخردوم شخص مفرد فعل امرآن « انیدن » یا« اندن » اضافه می کنند.
خند = خندانیدن ، خنداندن دو = دوانیدن ، دواندن
برخی از افعال دو وجهی عبارتند از:سوختن،ریختن،پختن،شکستن،آمیختن،افروختن
افعال معلوم و مجهول
فعل معلوم : فعلی است که به فاعل نسبت داده شود : علی آمد . بهرام رفت .
فعل مجهول : فعلی است که به مفعول نسبت داده شود : سهراب کشته شد . فرهاد زده شد.
فعل مجهول بیشتر با فعل« شدن » صرف می شود و با فعل : گردیدن ، آمدن و افتادن نیز می تواند صرف شود.
طرز ساختن فعل مجهول:
ماضی مجهول= صفت مفعولی + ماضی فعل های کمکی مثل:زده شد
مضارع مجهول= صفت مفعولی +مضارع افعال کمکی مثل:زده می شوم
وجوه افعال
وجه اخباری ، وجه التزامی ، وجه شرطی ، وجه امری ، وجه وصفی ، وجه مصدری
وجه اخباری : آن است که وقوع کاری را به طریق خبر بیان کند(در یکی از زمان ها) : رفتم ، زدم ، خواهم رفت
وجه التزامی :آن است که کار را به طریق شک و دودلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند :می خواهم بروم . شاید بیایم . گمان می کنم آمده باشد .
وجه شرطی : آن است که کار را به طور شرط بیان نماید : اگر رفتی ، بردی و اگر خفتی . اگر نیایی ، من نخواهم رفت .
نکته : گاهی در نظم و نثر ، علامت جمله ی شرطی مانند : اگر ، هر گاه ... حذف می شود .
وجه امری : آن است که کار را به طور حکم و خواهش و فرمان بیان نماید : برو ، بروید ، بگو ، بگویید.
نکته: امر منفی را نهی می گویند و جز وجه امری به شمار می آید : مرو ، مشنوید .
نکته :در فعل امر گاهی به جهت تاکید یا استمرار ، لفظ " می " می آورند :
می باش به جد وجهد در کار دامان طلب زدست مگذار
وجه وصفی : آن است که فعل به صورت ِ صفت و در معنی ِ فعل باشد . فعل وصفی با فاعل مطابقت نمی کند و همیشه مفرد است : استاد آمده ، به درس شروع کرد . شکارچی به شکار رفته ، آهویی صید کرد .فعلی که بعد از وجه مصدری می آید باید بتواند وجه مصدری راکامل کند.مثال:امروز به مدرسه رفته ودرس خوانده ام. که «ام»معنی رفته را کامل کرده است.
وجه مصدری : فعلی است که به صورت اسم (مصدر ودر معنی فعل )در آمده باشد : باید رفتن . نشاید گفتن . نیارم شنیدن .
وجه مصدری غالباًبعد از یکی از افعال معین(بایستن ،شایستن،توانستنِ ،یارستن)می آید.
افعال معین
فعل معین( کمکی)، مقصود از افعال کمکی افعالی هستند که قبل از فعل اصلی می آیند وبا آن فعل اصلی تشکیل نوعی فعل می دهند یا حالت مخصوصی برای آن ایجاد می کنند.
خواستن ← خواهم گفت
بایستن ← باید خورد
شایستن ← نشاید رفت
توانستن ← نتوان مُرد به ذلت
یارستن(جرأت کردن) ← نیارست خفت
داشتن ← داشتم می رفتم
شدن← می شود گفت
فعل دعا
فعل دعا از سوم شخص مضارع ساخته می شود.به این صورت که بین«د»آخر وحرف قبل ازآن« ا» آورده می شود.مثال:
کند ← کناد
ریزد ← ریزاد
اگر بخواهند فعل دعا را منفی کنند دراول کلمه ی دعا« ﻣ »در می آورند. ریزاد ← مریزاد باد ← مباد
گاهی نیز «ا» بعد از فعل دعا اضافه می کنند.
باد ← بادا مباد ← مبادا
انواع فعل بر اساس ساختمان
در زبان فارسي فعل از جهت ساختمان سه نوع است :
فعل ساده:فعلي كه مصدر آن بيش از يك كلمه نباشد. آفريدن ، طلبيدن
فعل پيشوندي : فعلي است كه از يك پيشوندو يك فعل ساده ساخته مي شود . بر داشتن ، باز داشتن
فعل مركب: فعل مركب فعلي است كه از يك صفت يا اسم با يك فعل ساده ساخته مي شود و مجموعا يك معني را بيان مي كند . پراكنده كردن ، سر رفتن، زمین خوردن
فعلهای چند شکلی : بن ماضی برخی فعلها به چند شکل به کار می رود .
در نتیجه مصدر آنها نیز چند گونه است در حالی که بن مضارع آنها اغلب یکسان است .
مصدر بن ماضی بن مضارع
کشتن کشت کار
کاشتن کاشت کار
کاریدن کارید کار
گشادن گشاد گشا
گشودن گشود گشا
فعل منفي- فعل نهي
فعل منفي بر انجام نگرفتن كار يا نداشتن حالت يا نبودن امري دلالت مي كند. نگفت ، نخورید
امر منفي را فعل نهي مي گويند . نشنو ، مزن
انواع اسم درزبان فارسی
اسم
کلمه ای است که برای نامیدن انسان حیوان ،گیاه ، چیزی یا برای نامیدن کاری (مصدر)به کارمی رود.
مثال: محمّد، مرد، اسب، سیب، کتاب
خواندن، دیدن ( مصدر خودش از نوع اسم است)
اقسام اسم
مفرد و جمع
1-مفرد ، آن اسمی است که بر یکی دلالت کند : مرد ، شیر ، باغ ، پسر ، خانه
2-جمع ، آن اسمی است که بر دو یا بیشتر دلالت کند : مردان ، شیران ، باغ ها ، خوبی ها ، بدی ها
اسم جمع
اسم اگر به ظاهر مفرد و در معنی ، جمع باشد آن را اسم جمع می گویند :
دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، لشکر ، خانواده
اسم جمع جزﺀ دسته ی مفرد است ونشانه ی آن این است که می توان آن را جمع بست: لشکرها،گله ها
علائم جمع در فارسی
علامت جمع در زبان فارسی ، ( ان یا ها ) است که به آخر کلمات اضافه می شود .
در زبان فارسی بعضی از کلمات را تنها با (ان ) جمع می بندند و برخی با (ها ) و بعضی را با ( ان و ها ) هر دو جمع می بندند.
1- جانداران با (ان) جمع بسته می شوند :
مردان ، زنان ، پسران ، شیران ، مرغان
2- جماد و اسم معنی با (ها ) جمع بسته می شود :
سنگ ها ، فرش ها ، کتاب ها ، رنج ها ، خوبی ها ، بدی ها
3- رستنی ها ( نباتات ) را با (ها و ان ) جمع می بندند :
درخت ها ، درختان نهال ها ، نهالان
امااجزاﺀ نباتات با(ها)جمع بسته می شوند: ریشه ها ، شاخه ها، تنه ها
4- اعضا بدن آنهایی که جفت است بیشتر با (ها و ان )جمع بسته می شود : چشمها ، چشمان
اعضای بدنی که جفت هستند و جمع بستن آنها با (ها و ان) صحیح است به شرح زیر است :
چشم ، ابرو ، مژه ، رخساره ، رخ ، لب ، زلف ، گیسو ، زلفک ، دست ، انگشت ، بازو ، زانو، رگ ، روده
5- بعضی از کلمات که زمان را می رسانند با ( ها و ان ) جمع بسته می شود : شب ، روز ، سال ، ماه ، روزگار
در کلماتی که به )ه(غیرملفوظ ختم می شوند در جمع )ه( آنها به )گ( تبدیل می شود : بنده - بندگان ، تشنه -تشنگان که بهتر است )ه( را باقی بگذارند و از نوع دیگر جمع استفاده کنند مثلاً بنده ها ، تشنه ها
البته از نظر آواشناسی این تبدیل،تبدیل(ه به -ِ)است واین(گ)صامت میانجی است.
کلماتی که مختوم به ) الف یا و( باشند در جمع به )ان( عموماً پیش از علامت جمع ) ی ( صامت میانجی افزوده می شود : دانا - دانایان ، بینا - بینایان ، پیشوا -پیشوایان
و در جمع با ) ها( افزودن )ی(بهتراست جای - جای ها ، مو - موی ها ، پا - پای ها
کلمه ی "نیا" که به معنی "جد" است در جمع ، پیش از علامت جمع )ک( اضافه می شود و می شود : نیاکان ، چون در اصل این کلمه نیاک بوده و در جمع به اصل خود باز می گردد
کلمات زیر بر خلاف معمول ، همانند عربی با )ات( جمع بسته شده اند و صحیح ، آن است که از استعمال آنها خودداری شود :
باغ -باغات ، ده - دهات ، کارخانه - کارخانه جات ، میوه - میوه جات ، جات ، نوشته - نوشته جات ، حواله - حواله جات ، روزنامه - روزنامه جات ، پند - پندیّات ، دسته - دسته جات ، شمیران - شمیرانات
اسم عام واسم خاص
اسم عام یا اسم جنس آن اسمی است که افراد همجنس راشامل می شود ودر میان افراد همجنس مشترک استو بر هر یک از آنها دلالت کند .
مرد ، پسر، اسب ، باغ ، درخت
اسم خاص یا اسم عَلَم آن اسمی است که بر شخص یاچیز مخصوص و معین دلالت می کندوآن را اسم علم هم نامیده اند.
حسن ، اسفندیار ، رستم ، مهرداد ، بهروز ، تبریز ، تهران
اسم خاص را جمع نمی بندند مگر در مواردی که مقصود از آن مثال یا مانند و نوع باشد : ایران در دامن خود فردوسی ها و سعدی ها و حافظ ها پرورده است .
که مقصود همانند فردوسی و سعدی و حافظ است و در حکم اسم عام می باشد و توسط " ها " جمع بسته می شود . ( این نوع جمع بستن از اروپاییان تقلید شده و در زبان فارسی در چنین مواردی از کلمه ی امثال استفاده می شد : ( امثال سعدی و حافظ )
اسم ذات و اسم معنی
اسم ذات: اسم اگر مفهومش درخودش باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات گویند: جامه ، نامه ، مرد ، پسر ، بلبل ، دیوار ، زاغ
اسم معنی اسمی اگر مفهومش به چیز دیگر وابسته باشد آن را اسم معنی می گویند :
هوش ، شجاعت،رنجش ، دانش ، کوشش ، سفیدی، راستی
معرفه و نکره
معرفه ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم ومعین باشد ، مثلا اگر کسی به مخاطب بگوید : " عاقبت خانه را فروختم و دکان ها را خریدم . " مقصود خانه و دکان هایی است که شما از آنها اطلاع دارید .
نکره ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم و معین نیست ، " مردی را دیدم " " دوستی را دیدم "
مردی و دوستی برای شنونده معین و مشخص نیست
علامت اسم نکره )ی ( است که به آخر اسم اضافه می شود . مانند: " پیرزنی "
)یک)اگر به معنی عدد نباشد: بلاخره یک شب به خانه ی شما می آیم.
گاهی به جای )ی ( نکره ، کلمه ی) یکی (پیش ازاسم می آید.
یکی گربه در خانه ی زال بود که برکشته ایام و بد حال بود
گاهی اسم را هم ذکر نمی کنند و به همان کلمه ی) یکی (اکتفا می کنند .
یکی بر سر شاخ و بن می برید خدواند بستان نظر کرد و دید
اگر بخواهیم اسم نکره یی را معرفه کنیم ) ی ( نکره را از آخر آن حذف می کنیم
گاهی کلمه ی ) آن یا این ( پیش از اسم می آوریم و آن را معرفه می کنیم .
بسیط و مرکب
اسم بسیط یا ساده آن اسمی است که یک کلمه و بی جزء باشد : دست ، پا ، مرغ ، کار ، خانه
اسم مرکب یا آمیخته آن اسمی است که از دو کلمه یا بیشتر ترکیب شده باشد واجزاﺀآن قابل تفکیک باشد: کارخانه ، باغبان ، کاروانسرا ، پدر زن، شتر مرغ
از اسم مرکب باید حد اقل یک جزﺀآن معنی بدهد واجزاﺀدیگر در تغییر معنی کلمه مرکب دخالت داشته باشند.مثل :خوبی که مرکب است از خوب که صفت است و(ی )مصدری که آن را تبدیل به اسم کرده است.
اسم مرکب ممکن است از کلمات زیر ترکیب شود :
1- از دو اسم : گلاب ، سراپرده ، کارخانه
2- از دو فعل : کشاکش ،هست و نیست ، بود و نبود
3- از اسم و صفت : نوروز ، سفید رود ، سیاه کوه
4- از عدد و اسم : چارپا ، چارسو ، سه خواهر
5- از فعل و صفت : شادباش ، زنده باد
6- ازدو مصدر:رفت وآمد ،تاخت وتاز،برد و باخت
7- از مصدر و اسم مصدر : جستجو ، گفتگو
8- از اسم و پساوند : باغبان ، دهکده ، جویبار
اگر بخواهند دو کلمه یا بیشتر را ترکیب کنند ، به قرار زیر این کار انجام می شود :
1- به خودی خود : باغبان
2- با کسره اضافه: پشتِ پا،دردِسر
3- با حذف کسره ی اضافه : سرمایه ، پدرزن
4- با تقدم مضاف الیه بر مضاف : گلاب ، کارخانه
5- با واسطه ی ( ا یا و یا تا ) که میان دو کلمه افزوده شود : شبانه روز ، بناگوش ، زناشویی ،چون وچرا،سرتا سر
6- ازدوکلمه ی مکرر : قطره قطره،دانه دانه
در کلمات ِ جست و جو ، گفت و گو ، خان و مان ، می توان "واو" را ننوشت : جستجو ، گفتگو ، خانمان
در اسم مرکب : علامت جمع به آخر ، افزوده می شود : کارخانه ها ، سرمایه ها ، صاحبدلان ، توانگرزادگان
جامدومشتق
اسم جامد،اسمی است که ازکلمه دیگر گرفته نشده باشدیا به عبارتی در ساختمان آن بن ماضی و مضارع نیامده باشد: رخ ،دست ،شادی ،انسان
اسم مشتق، اسمی است که ازکلمه دیگرفعل(بن ماضی یا مضارع) گرفته شده باشد: دیدار،خواهش،بخشش،دلخواه ،خسته ،خنده
اسم مصغر
اسم مصغر ،اسمی است که برخردی وکوچکی مسمّا دلالت دارد:
پسرک ، طفلک، باغچه ،دریاچه ،خواجو
اسم آلت
اسم آلت ،اسمی اسمی است که برابزارکاردلالت داردوبر سه نوع است:
اسم ساده وجامد: انبر،چکش
اسم مرکب وجامد:گلدان
اسم مرکب ومشتق:تابه ،رنده،مگس کش ،کباب پز
اسم صوت
اسم صوت، لفظی است مرکب که معمولا از صداهای طبیعی گرفته شده و بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاص انسان یا حیوان ، صوت خواندن و راندن جانوران و صوت به هم خوردن چیزی به چیزی است :
قاه قاه - مِنّ و مِنّ - قار قار -کیش کیش – شارت وشورت –چلپ وچلوپ و ...
اسم مصدروحاصل مصدر
اسم مصدر ،کلمه ای است بجز مصدرونشان مصدر نداردولی از فعل(بن ماضی یامضارع)به اضافه پسوند ساخته شده است. بنابر این مشتق است: آفرینش،خورشت،ورزش،خنده،دیدار،کردار،ناله سوزوگداز،حنابندان
حاصل مصدر ،کلمه ای است غیراز مصدر وریشه فعلی نداردواز ترکیب صفت با (ی) مصدری وگاهی از ترکیب (ی)مصدری با ضمیروصفت شمارشی ساخته می شود: خستگی،بزرگی ،منی ،خوبی، دویی ،مردی، یکی
شرط (ی)مصدری آن است که به جای آن بتوان کلمه ی بودن یاپس ازآن کلمه ی کردن را گذاشت :( خوبی) به معنی، خوب بودن یا خوبی کردن مصدرها و اسم مصدرها همگی اسم معنی هستند: گفتن- دیدن- پرسیدن- گفتار - دیدار - پرسش
مقایسه اسم ها
مترادف ، متضاد و متشابه
مترادف ، دو کلمه را گوید که در صورت ، مختلف و در معنی یکسان باشند : مرز و بوم ، غم واندوه ، برگ و توشه ، جانور و حیوان
متضاد ، دو کلمه ای که در صورت ، مختلف و در معنی ضد هم باشند : جنگ و آشتی ، خوبی و بدی ، صلح و جنگ ، رفت و آمد ، دوستی و دشمنی
متشابه ، دو کلمه که در تلفظ تقریبا یکسان باشند و در نوشتن مختلف : خوار ، خار - خورده ، خرده - خاستن ، خواستن ،عمل و امل ، تحدید وتهدید
آموزش دستور زبان به زبان ساده – انواع صفت
صفت
صفت کلمه ای است که اسم یا جانشین اسم یا گروه اسمیِ همراه خود را توصیف می کند و یکی از وابسته های اسم به شمار می رود. یا:
واژه یا گروهی از واژه هاست که درباره اسم توضیحی می دهد و یکی از خصوصیات اسم را بیان می کند.
صفت از حیث مفهوم 6 نوع است :
1- صفت بیانی
2 - صفت اشاره ای
3- صفت شمارشی
4 - صفت پرسشی
5 - صفت تعجبی
6 - صفت مبهم
صفت فاعلی :
صفتی است که بر کننده کار دلالت کند. و از حیث ساختمان هفت گونه است.
1- بن مضارع + نده : گیرنده ، خواننده ، راننده ، بیننده
2- بن مضارع +ان : گریان خندان ،شتابان ، روان
3- بن مضارع + ا: دانا ، شنوا ، گویا ، گیرا
4- بن ماضی و بندرت بن مضارع + ار: خریدار ،پرستار
5- بن ماضی یا مضارع +گار : آفریدگار ، آموزگار
6- اسم معنی وبندرت صفت یا بن فعل +گر: دادگر ، سفیدگر
7- اسم معنی و بندرت صفت یا بن فعل +کار : ستمکار، تراشکار
تذکر:
پسوند گر و کار در آخر اسم ذات صفتی می سازد که بر پیشه و حرفه دلالت می کند.
مثل: زرگر، آهنکار آهنگر - مسگر - سیمان کار
صفت فاعلی + پسوند ان گاهی تکرار می شود و قید می سازد:
مثل: دوان دوان لرزان لرزان - پرسان پرسان
گاهی ساخت فعل امر نوعی صفت فاعلی می سازد :
مثل: بزن برو برو ، بدو، بگو بخند ، بزن برو، بساز بفروش، دلبخواه
بن مضارع +اسم یا کلمه دیگر نوعی صفت فاعلی مرکب می سازد :
مثل: دانشجو درس خوان خدا پرست - دلپذیر -کامبخش - آرام بخش
صفت مفعولی:
صفت مفعولی که آن را اسم مفعول نیز نامیده اند صفتی است که معنی مفعولیت دارد ، یعنی کاربر آن واقع می شود.
گرفت + ه = گرفته
شنید + ه = شنیده
خواند+ ه= خوانده
نوشت + ه = نوشته
گاهی لفظ «شده »را نیز که خود صفت مفعولی « شدن » است به این ترکیب می افزایند : شنیده شده ، دزدیده شده
تذکر:
۱-اگر به اول صفت مفعولی اسم یا صفتی افزوده شود گاهی« ه» می افتد.
گل اندوده = گل اندود
پشمالوده = پشم آلود
۲- برخی از صفت های مفعولی که از فعلهای لازم و بندرت فعلهای متعدی می آیند معنی صفت فاعلی دارند : رفته ، خوابیده، ایستاده
صفت نسبی :
صفتی است که به کسی یا جایی یا جانوری یا چیزی نسبت داده شود و ان بیشتر با افزودن پسوندهای « ی ، ین ، ینه ، های بیان حرکت گان ، انه ، انی ، چی» به آخر اسم یا صفت و به ندرت ضمیرساخته می شود:
ی : محسنی ، تهرانی ، .... ین : نمکین ، سیمین ، ....
ینه : پشمینه ، سیمینه ، .... ه : دورویه ، یک شنبه ، ....
گان : گروگان ، رایگان (= راهگان ) و ... انه : سالانه ، روزانه ، مردانه ، ....
انی : روحانی ، جسمانی ، .... گانه : دوگانه ، سه گانه ، .....
چی : انزلیچی ، گمرکچی ، ....
صفت لیاقت: صفتی است که شایستگی و قابلیت موصوف را می رساند و آن با افزودن ی به آخر مصدر ساخته می شود .
خواندن+ ی= خواندنی
دیدن+ ی= دیدنی
شنیدن+ ی= شنیدنی
نوشتن+ ی= نوشتنی
آشامیدن+ ی= آشامیدنی
خوردن + ی = خوردنی
درجات صفت بیانی
صفت بیانی از حیث درجه (3) گونه است :
1 . صفت مطلق :
خوب - باهوش - بزرگ سعید با هوش است .
2 . صفت برتر (تفضیلی) :
صفت برتر با افزودن «تر» به آخر صفت مطلق پدید می آید :
خوبتر - با هوش تر - بزرگ تر
سعید از حمید با هوشتر است
سعید از حمید ، مجید و وحید باهوشتر است .
3. صفت برترین ( عالی): نشانه صفت برترین ، پسوند «ترین» است که به آخر صفت مطلق افزوده می شود:
خوب ترین- باهوش ترین - بزرگ ترین
اهواز، بزرگ ترین شهرهای خوزستان است .
امین، با هوش ترین شاگرد کلاس است .
صفت اشاره :
صفت اشاره در اصل دو لفظ « این» و «آن» است وقتی که همراه اسمی بیایند و بدان اشاره کنند :
این : برای اشاره به نزدیک
آن : برای اشاره به دور
این جزوه را آن روز در دانشگاه به ما دادند .
صفت اشاره به صورتهای زیر دیده می شود:
الف- این و آن بدون همراهی با کلماتی دیگر که تنها برای اشاره است. این کتاب
ب- برای اشاره و تاکید که با «هم» ترکیب می شوند : همین، همان
ج- برای اشاره و بیان تشبیه و چگونگی به همراه کلماتی مانند :
چون ، گونه ، سان : چنین ، چنان ، این گونه ، آن جور
د-برای اشاره و تاکید همراه کلماتی مانند : قدر ، مقدار ، همه :
این قدر، همان اندازه ، همین قدر
صفت شمارشی
کلمه ای که شماره یا ترتیب مفهوم یا مصداق اسمی را می رساند صفت شمارشی نامیده می شود . به صفت شمارشی معمولاً عدد می گویند . صفت شمارشی بر(4) قسم است :
صفت شمارشی ساده، صفت شمارشی ترتیبی، صفت شمارشی کسری، و صفت شمارشی توزیعی .
1. صفت شمارشی ساده :
هرگاه اعداد اصلی قبل از اسم واقع شوند و آن را وصف کنند. صفت شمارشی ساده نامیده می شوند. اعداد اصلی عبارت است از :
یک، دو ، ... ده، یازده، ... بیست ویک، ...صد،هزار،میلیون، میلیارد ...
2 . صفت شمارشی ترتیبی: که ترتیب قرار گرفتن موصوف (معدود) را می رساند و با افزوده شدن پسوند «-ُ م » یا «-ُمین» به صفت شمارشی ساده ساخته می شود : چهارم ، چهارمین . صدم ، صدمین . هزارم ، هزارمین
بعضی صفت های شمارشی از این قاعده پیروی نمی کنند. مثل: اول، آخر، نخست ، نخستین ، آخرین
3. صفت شمارشی کسری (عدد کسری) . که یک یا چند جزء از یک یا چند واحد را می رساند:
یک پنجم- شانزده هزارم- دو سوم - نود درصد .
4 . صفت شمارشی توزیعی: که از تکرار صفت شمارشی اصلی به دست می آید: یک یک - یکایک - یک به یک
صفت پرسشی
صفتی است که با آن از نوع یا چگونگی یا مقدار موصوف پرسش کنند، مانند چه ، کدام ، چگونه ، چند
صفت پرسشی از نظر مفهوم سه گونه است :
الف- صفت پرسشی که با آن از نوع یا چگونگی با از نام و نشان موصوف می پرسند : چه ، کدام ، چطور ، چگونه
ب-صفت پرسشی که با آن از ترتیب یا مقام موصوف پرسش کنند: چندم ، چندمین
ج- صفت پرسشی که با آن از مقدار و شماره موصوف پرسیده می شود: چند، چقدر ، چه مقدار
صفت تعجبی
صفت تعجبی، صفتی است که همراه اسم می آید و شگفتی و تعجب گوینده را از چگونگی یا مقدار موصوف می رساند و خود با آهنگ مخصوص تعجب ادا می شود :چه خط زیبایی!
صفت مبهم
صفت مبهم، صفتی است که همراه اسم می آید و نوع یا چگونگی یا شماره و مقدرآن رابه طور نامعین و آمیخته با ابهام بیان می کند . صفت های مبهم عبارتند از :
« هر ، همه ، دیگر، هیچ ، چند ، چندین ، چندان ، بهمان ، فلان »
هر حرفی را نباید زد . همه دانشجویان آمدند .
به کتاب دیگر نیز مراجعه کن هیچ مطلبی پیدا نکردم .
صفت پسین
هر صفتی که پس از موصوف بیاید صفت پسین نامیده می شود، مانند: کار خوب- مهارت چندان = کلاس پنجم
بیشتر صفت های بیانی به صورت صفت پسین به کار می روند
صفت پیشین
هر صفتی که پیش از موصوف بیاید صفت پیشین نامیده می شود . صفت های اشاره، پرسشی، تعجبی، و مبهم جز در موارد نادر به صورت صفت پیشین به کار می روند :
آن کتاب کدام کتاب
انواع اضافه به زبان ساده
تعریف اضافه
اضافه آن است كه اسمي را به اسم ديگري نسبت دهيم. نشانه نسبت كسره اي است كه ميان آن دو مي آيد.
مثال: مدادِ حسن، خانه ي علي
اقسام اضافه
• اضافه تخصيصي
• اضافه ملكي
• اضافه تشبيهي
• اضافه استعاري
• اضافه توضيحي
• اضافه بياني
• اضافه مقارنت
• اضافه بنوت
اضافه تخصيصي
• در اين نوع از اضافه، مضاف به مضاف اليه اختصاص دارد.
مثال : دراطاق ،گودال آب،زنگ مدرسه
اضافه ملكي(تملیکی)
• اضافه ملكي: در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه رابطه مالك وملك بر قرار است .
مثال : صاحب باغ، کتاب داریوش،
خانه ی احمد
اضافه تشبيهي
• اضافه تشبيهي : در اين اضافه ميان مضاف و مضاف اليه رابطه شباهت برقرار است.
مثال : قد سرو، ابروی کمان، لب لعل ،مهد زمین
فراش باد،تیر مژگان
اضافه استعاري
• اضافه استعاري: در اين نوع از اضافه، مضاف در غير از معني حقيقي خود استعمال شده باشد.
مثال : دست روز گا ر،چشم روزگار،
روی سخن
اضافه توضيحي
• توضيحي: در اين نوع از اضافه، مضاف اسم عام است و مضاف اليه نام مضاف را بيان مي كند.
مثال : شهر شيراز، روز جمعه،عید نوروز
اضافه بياني(جنسی)
• اضافه بياني :آن است كه مضاف اليه جنس مضاف را بيان كند.
مثال: ظرف مس، تیر آهن،گوشواره ی طلا
ظرف سفال،لباس پشم
اضافه مقارنت(اقترانی)
• اضافه مقارنت : در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه معني مقارنت و همراهي است.
مثال: پاي ارادت،دیده ی احترام،چشم ادب
اضافه بنوت
• اضافه بنوت: در آن ، اسم فرزند بر پدر يا مادر افزوده مي شود.
مثال :سام نريمان، رستم زال،مسعود سعد
فکّ اضافه:
وقتی کسره ی اضافه از بین مضاف ومضاف الیه حذف شودآن را فکّ اضافه می نامند،در این حالت مضاف ومضاف الیه درحکم یک کلمه ی مرکب است.
مانند:
پدر زن،صاحبدل،چادرنماز،سرلشکر
اضافه ی توصیفی:
اضافه ی موصوف است به صفت (همان موصوف وصفت) مانند:پدرمهربان،دیوار بلند، شمشیر تیز،مردشجاع
اضافه ی تأکیدی را نیز برخی به اقسام اضافه ها افزوده اند مانند:
مست مست ، بزرگ بزرگ
تفاوت اضافه توصیفی با سایر اضافه ها
• صفت از موصوف جا شدنی نیست وجزئی از آن است.در صورتی که مضاف الیه جزء مضاف نیست واز اسم جدایی است.در مثال :
• پدر مهربان،مهربانی جدا از پدر نیست ولی پدر علی ،پدر غیر از علی وجدا می باشد.
• با افزودن فعل ربطیبه آخر اضافه توصیفی ،جمله ی اسمیه ساخته می شودولی در سایر اضافات جمله ی اسمیه درست نمی شود:
پدر مهربان ← پدر مهربان است
موارد استفاده از اعداد وارقام در نوشته
در متنهای ادبی ودر شعروجاهایی که صورت ریاضی عدد، مورد نظر نیست؛ اعدادبا حروف نوشته می شوند.
الف) اعدادی که با حروف نوشته میشوند:
1. اعداد طبیعی یا ترتیبی که در وسط اجزای آن«و» نمیآید، با حروف نوشته میشود. مانند:
دوازده، بیست، نود،دویست،هزار، نهصد هزار
2. اعداد صفت: صدهزار، پنجمتر
3. اعداد ترتیبی: سیام، سیامین، چهلمین ،هشتادو پنجمین
4. قرنها و سدهها و دههها به صورت عدد ترتیبی و با حروف نوشته میشود: قرن پانزدهم هجری، قرن بیستم میلادی.
5. عددهای کسری: یک دهم، یک هزارم.
6. شماره راهها و خیابانها و کوچهها: خیابان پنجم، کوچه اول، کوی هفتم
نکته 1): عدد، همیشه از معدود خود جدا نوشته میشود: پنجسال، یک ماه، یک هفته
نکته2):اجزای عدد کسری جدا نوشته میشود: یک دهم، یک هزارم، هشت پنجم
نکته ۳):هر گاه عدد با کلمه بعد از خود، قید یا صفت مستقل بسازد؛ باز هم جدا نوشته میشود: یک زبان، یک دل، یکسره
نکته۴):برای جلوگیری از اشتباه وهمچنین دخل وتصرف می توان بعضی از اعدادرا با حروف نوشت:
مانند: -تاریخ چک بانکها، سفته ها واسناد رسمی دولت
ب) اعدادی که با رقم نوشته میشود:
1. تاریخ تولد و وفات(به ترتیب از سمت چپ به راست): فردوسی (۴۱۱-329 هـ .ق)
2. شمارة شناسنامه: ش73
3. شماره ساختمان و بلوک: ساختمان 134، بلوک6
4. شمارههایی که با نشانههای اختصاری میآید مانند : ص25، ج11 ، ۲cm ، ۴cm
5. تاریخ روزهای مهم و حساس: 12 بهمن، 15 خرداد.
6. تقویم روز ماه وسال راباید چنین نوشت: 8 خرداد ماه 1363
7. اعداد ترکیبی که در وسط دو بخش آن«و» قرار گیرد: 55، 137 ،549، 1357 ...
نکته: عددی که در آغاز جمله واقع شده باشد،باحروف وبقیه ی اعداد با رقم نوشته می شود.مانند:
- هشت کتاب و3قلم و14دفتر به شما تحویل دادم.
8. در متن های علمی ساعت ودقیقه با عدد نشان داده می شود ودقیقه وساعت با« و» از یکدیگر جدا می گردد.نیم ساعت به صورت 30 (با عدد) دقیقه وربع به صورت15(باعدد)دقیقه نشان داده می شود مانند:
- 15 و7 (= هفت وپانزده دقیقه)
گذاشتن در معنای حقیقی کلمه به معنای « قرار دادن» به طور عینی ومشهود است.مثلاً: «لیوان را روی میز می گذارم.» یا«کتاب را در قفسه گذاشت.»
امّا گذاشتن در معنای مجازی « قرار داد کردن ،وضع کردن ،تأ سیس کردن» می باشد.مثلاً،کسی که قانون راوضع وبنا می کند «قانونگذار» است.وقانونگذاری به معنی «وضع قوانین» ونیزبدعتگذار کسی است که بدعت را وضع وتأسیس می کند . بنیانگذار ،کسی است که بنای کاری یا مؤسسه ای رامی گذارد .
گزاردن در معنای اوّل،به معنی «به جا آوردن» ،«ادا کردن»،«اجراکردن»،«انجام دادن» می باشد.مثلاً،«نمازگزاردن» یعنی ادا کردن نماز یا« کارگزار» به معنی انجام دهنده واجرا کننده ی کار
گزاردن در معنای دوم ،«برگرداندن از زبانی به زبان دیگر» که مرادف است با « ترجمه کردن» همچنین به معنی « تعبیر کردن» ،« شرح دادن»می باشد.مثلاً : « خوابگزار»تعبیر کننده ی خواب یا معبّر می باشد
بنابر این گذاشتن با«ذ» وگزاردن با«ز»است.خلط این دو فعل ،اخیراً از آنجا ناشی شده است که صیغه ی امری هر دوازلحاظ آوایی یکسان است.یعنی امر گذاشتن می شود«گذار» وامرگزاردن نیز می شود«گزار» ، ولی معنای آنها یکسان نیست.
به کلمات زیر با توجّه به معنای آن دقّت کنید:
قانونگذار، بدعتگذار، بنیانگذار، سرمایه گذار، فروگذار،پایه گذار،
نماز گزار، سپاسگزار، شکر گزار، وامگزار، کار گزار، حج گزار، خراجگزار، خبر گزار، پاسخ گزار، خوابگزار، پیغام گزار، خدمتگزار، حق گزار....
تمایز معنایی میان این دو کاربرد چنان ظریف است که در همه حال امکان اشتباه هست.
برای مثال : به عقیده ی شادروان دکتر معین که در ذیل «کار گذار» و«کار گزار» متذکر شده است.میان این دو ترکیب تفاوت معنایی است : « کار گذار» کسی است که کارها را راه می اندازدودشواری هارااز پیش پا برمی داردوراه راهموار می کند.(کاربر) ؛اما« کارگزار» کسی است که کاری را اجرا می کندوبه اصطلاح امروزه « انجام » می دهد.
یا مثلاًدر مورد«حکم گذار» یعنی واضع حکم وحکمران، امّا« حکم گزار»به معنای اجرا کننده ی حکم»است .در مورد«سنّت گذار» اگرمنظوراز این ترکیب «آورنده ی سنّت ووضع کننده ی سنت » باشد باید با« ذ» نوشته شود ؛ولی اگر مراد«به جا آورنده ی سنّت »با شد مثل ( به جا آوردن نماز مستحبی نافله)بایدبا«ز» نوشته شود
آموزش دستور زبان فارسی به زبان ساده
یک یا چند کلمه که دارای مفهوم کاملی باشد وسکوت گوینده وشنونده پس از آن درست باشد ،جمله ی کامل نامیده می شود.
مانند : علی به مدرسه رفت. یا
بیا ( که با وجود آن که یک کلمه است مفهوم کاملی رابیان می کند.)
در مقابل جمله ی کامل جمله ی ناقص وجود دارد وآن جمله ای است که با وجود فعل مفهوم کاملی را به شنونده تلقین نمی کندوشنونده احساس می کند که چیزی از آغاز یا آخر جمله حذف شده است .
مثال :
- اگر به کسی بگوییم .. ( شنونده منتظر است که بقیه ی گفتار مارا بشنود.)
- وقتی از زندگی لذت می بریم که ...
در تعریف دیگری از جمله آمده است : جمله سخنی است که حد اقل دارای دو جزء اصلی ( نهاد وگزاره ) یا(مسند الیه واسناد ) باشد.
مثال: پرویز رفت. هوا روشن شده است.
جمله ی فعلیه : جمله ای است که در آن فعل خاص یا تام به کار رفته است.مثل علی گفت.
جمله ی اسمیه یا اسنادی : جمله ای است که در آن فعل ربطی به کار رفته است.مثل : هوا آلوده است.
در هر نوشته یا گفته به تعداد فعل ها جمله وجود دارد. مثلاًدر این بیت:
برید و دریدو شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا ودست
چهار جمله وچود دارد چون چهار فعل در آن به کار رفته است.
جمله ساده = جمله اى که داراى یک فعل است . مثال: امین خوابید.
جمله مرکب = جمله اى که داراى بیش از یک فعل است .همین که به خانه رسیدم، مهمانان آمدند
از اتصال وانضمام جمله های ساده ی کوتاه یا بلند جمله های مرکب به وجود می آید.
مثال:
- افسوس می خورم که او را ندیده ام.
- پسری که رفت برادر مرا زد.
- او تقی را دید وبا او صحبت کرد.
به جمله ی اصلی ، جمله ی پایه وبه جمله ای که جای یکی از ارکان جمله ی اصلی یا پایه را گرفته است اصطلاحاً جمله ی پیرو می گویند. جمله ی پایه غرض ومقصود اصلی گوینده یا نویسنده است وجمله ی ساده ی دیگری که علت یا تفسیر یا توضیحی در باره ی جمله ی پایه می دهد جمله ی پیرو است.
دو یا چند جمله ی ساده ی بلند به وسیله ی حرف ربط به هم مربوط یا معطوف می شوند ؛ اصطلاحاًبه این حروف ،حروف ربط همپایگی می گویند. در مثال : او تقی را دید وبا او صحبت کرد. ( و) حرف ربط همپایگی است. یا فریدون هم به دانشگاه می رود هم کار می کند.که به وسیله ی حرف ربط همپایگی دو گانه هم ...هم جمله ی مرکبی را ساخته اند.
اقسام جمله از لحاظ معنی
1. جمله ی خبرى یا اخباری: جمله اى است که در آن مطلبی به صورت خبر مثبت یا منفی بیان گردد:
مثال:
هوا گرم است. او نامه را نوشته بود.
2. جمله ی پرسشى یا استفهامی: اگر به وسیله ی جمله ای درباره امرى پرسش شود یا یکی از ارکان جمله مورد پرسش قرار گیردآن جمله راجمله ی پرسشی می گویند:
مثال:
آیا او آمده است ؟ حال شما چطور است؟
تذکر: گاهی کلمه ای که دلالت بر استفهامی بودن جمله دارد ،در جمله ذکر نشده است واز آهنگ جمله می توان پرسشی بودن آن را دریافت .مثل : او رفته است ؟
3. جمله ی امرى: جمله اى که در آن مفهوم فرمان ،دستور ،خواهش،توصیه،نهی وباز داشتن وجود داشته باشد :
مثال:
عصبانی نشوید. از اینجا برو . به خانه ی او بروید.
4. جمله ی تعجبی وعاطفى: جمله اى که با آن، یکى از عواطف و احساسات انسانى از قبیل تحسین ، شگفتی، تعجّب، آرزو، و افسوس ،ناراحتی ،درد بیان شود، .
مثال:
شما چقدر خوش ذوق هستید! چه روز خوبی! آخ از این درد کشنده !
5-جمله ی التزامی : به جمله ای می گویند که معمولاًفعل آن دارای وجه التزامی باشد ودر موارد گوناگونی به کار رود.از قبیل:
- تردید مثل: شاید او بیاید. ممکن است که او بیاید.
- شرط: هر گاه او آمده باشد. چنانچه بخوابد.
- خواهش وتمنا: کاش آمده باشد. امیدوارم که کمکش کنم.
- توصیه وسفارش: بروی ها ! عرض می شود که ....
اقسام جمله از لحاظ نظم
1 . جمله مستقیم: جمله اى که ارکان یا اجزاى آن، در جاى خود قرار دارند:
مریم دیروز مارا به خانه خود دعوت کرد.
2. جمله غیر مستقیم: جمله اى که نظم دستورى یک یا چند رکن یا جزء آن به هم خورده است:
«مکّه پر است از کوه هاى سنگى کوچک و بزرگ.»
نکته : کاربرد جمله غیر مستقیم معمولا براى تنوع بخشیدن به نوشته است. البته از آن جا که چنین جمله اى، نوشته را به زبان محاوره نزدیک مى کند، باید در کاربرد آن به سبک و حال و هواى اثر توجه داشت. از نمونه هاى خوب کاربرد چنین جمله هایى، آثار «جلال آل احمد» است.
جمله معترضه
جمله معترضه جمله اى است که حذف آن به مفهوم اصلى جمله آسیب نرساند.این گونه جمله معمولا مفهومى از قبیل دعا، نفرین، آرزو. یا توضیح را به مفهوم اصلى جمله مى افزاید. جمله معترضه گاه پس از حرف ربط مى آید و گاه به طور مستقل میان دو خطّ تیره قرار مى گیرد:
معلمم - که روانش شاد باد- در علم ومعرفت بی نظیر بود.
ضمیر واقسام آن
ضمیرکلمه ای است که جانشین اسم می شودو برای جلوگیری از تکرار اسم،به جای آن می نشیند.
رستم پهلوان بزرگی بود هر کس او را می دید.
او ضمیراست و جانشین رستم شده است رستم مرجع ضمیر است.
اقسام ضمیر عبارتند از :
1-شخصی
2-مشترک
3-اشاره
4-پرسشی یا استفهامی
5-تعجبی
6-مبهم
7-ملکی
1- ضمیر شخصی : ضمیرهایی هستند که برای هریک از اشخاص(اول شخص ، دوم شخص و سوم شخص ، مفرد یا جمع ) ساخت جداگانه دارند.
ضمیر شخص دو گونه است : منفصل ، متصل
الف- ضمیر شخصی منفصل یا گسسته ، ضمیری است که به کلمه پیش از خود نمی چسبد و به تنهایی بکار می رود:
من ما
تو شما
او(وی) ایشان
ب - ضمیر شخصی متصل یا پیوسته :ضمیری است که به کلمه پیش از خود می پیوندد و به تنهایی به کار نمی رود .
م مان
ت تان
ش شان
تذکر : وقتی که ضمیر م ، ت ، ش به کلماتی که به ه ختم می شوند افزوده شود الفی به آن اضافه می شود .
میوه ام ، جامه ات
اگر ضمایر متصل به کلمه ای که آخرش ا یا و باشد ی به آن اضافه می شود .
قلم هایم ، ابرویت
2-ضمیر مشترک : ضمیری است که برای همه ساختهای شش گانه یکسان بکار می رود.
خود : خودم ، خودت ، خودش ، خودمان ، خودتان ، خودشان
در زبان فارسی سه ضمیرمشترک وجود دارد: خود ، خویش و خویشتن
تذکر :خود وقتی ضمیر است که به تنهایی بکار رودواگر جزئی از یک کلمه باشد دیگر ضمیر نیست. مثل: خود شناسی ،خود خواهی ،خود کشی. خویشان وخویشاوند وخویشتنداری وامثال این ها کلمات مرکب هستند ونمی توان به عنوان ضمیر به حساب آورد.
3-ضمیر اشاره : ضمیری است که مرجع آن به اشاره ( دور یا نزدیک )معلوم می شود. آن ، اینبه عبارت دیگر به چیز دور یا نزدیک اشاره می کند.. اگر این کلمات به همراه اسم بیایند صفت اشاره و اگر جانشین اسم شوند ضمیر اشاره اند .
علامت ضمیر اشاره آن است که می توان آن راجمع بست.آن ها،این ها یا آنان ،اینان
این کتاب را بگیر و آن را بخوان.
این: صفت آن: ضمیر
دوکلمه ی همین وهمان می توانند به عنوان ضمائر اشاره به کار روند.
4- ضمیر پرسشی : ضمیر پرسشی نیز همان صفات پرسشی هستند که جانشین اسم شده اند :
که ، چه ، کدام ، کدامین ، کی ، کجا ، چگونه
5-ضمیر تعجبی : واژه ” چه ” وقتی که بی همراهی اسم بیاید و مفهوم تعجب و شگفتی را برساند .
چه هوای خوبی ! چه زیباست !
صفت ضمیر
6- ضمیر مبهم : واژه هایی هستند که بر کس یا چیز یا مقدار مبهمی دلالت می کنند به عبارتی در معنی آنها ابهام وجود دارد.:
همه ،همگی ،بعضی، چیز،فلان،هیچ و...
همه آمدند. فلانی ، آدم بسیار خوبی است .
تذکر : بعض ازاین ضمایر ممکن است قبل از اسم بیایند که در این صورت دیگر ضمیر نیستند و صفت مبهم می باشند .
7- ضمیر ملکی : واژه مرکب ازآنِ که به معنی مال ِ یا متعلق به باشد
این کتاب از آن ِ مسعود است .
این واژه در قدیم گاهی به صورت آن ِ به کار می رفته است .
کاربرد و نقش ضمیر ها
ضمیر ها معمولا جانشین اسم هستند از این رو نقش های مختلف اسم را بر عهده می گیرند .
1- نقش نهادی : من فردا به مسافرت می روم . خودت این مطلب را گفتی.
2- نقش مسندی : محمود من هستم. احمد کدام است .
3- نقش مفعولی : تو او را ندیدی . خویشتن را رها ساختم
4- نقش متمی : به آن دست مزن. به خود گفتم.
5- نقش منادایی : ای آن که به اقبال تو در عالم نیست.
6- نقش تمیزی : مرا که پنداشتی ؟
7- نقش قیدی : کجا می روی ؟ چقدر خوابیدی ؟
8-نقش مضاف الیهی : دلم به حالش سوخت. او از گفته خویش پشیمان شد
قید واقسام آن
قید کلمه یا گروه کلمه ها یا جمله ای است که فعل یا صفت یایا قید دیگر یاجمله ای رابه چیزی از قبیل زمان،مکان،مقدار،حالت ،کیفیت ،تأکید وجز آن مقید می کند وبه طور کلی می توان گفت که قید بر خلاف صفت به اسم وجانشین اسم چیزی نمی افزایدمانند:
پرویز تند می رود. (که تند فعل می رود رامقید می سازد وقید کیفیت آن است.)
پرویز خیلی خوب است.(که خیلی قید مقدار است برای خوب که صفت پرویز است.)
پرویز بسیار تند می رود. (که بسیار قید است برای تند که تند هم خودش قید است.)
متأسفانه امروز هوا ابری است.( متأسفانه قید است که جمله ی امروز هواابری است را مقید می سازد.)
تذکّر: علامت مشخصه ی قید آن است که می توان آن را از جمله حذف کرد،بدون اینکه معنی جمله غلط شود.( زیرا قید چیزی به معنی جمله می افزاید،نه اینکه نقص جمله را مانند« متمم یا تمیز »رفع کند.)یعنی در جملات بالا می توان ، « تند، خیلی ، بسیار ،متأسفانه » راحذف کرد.
قیدها به دو دسته تقسیم می شوند : مختص و مشترک.
1-قید مختص : بعضی قید ها فقط نقش قیدی می پذیرند یعنی همیشه به عنوان قید استعمال می شوند. مانند:
ناگهان، هرگز ، هنوز ، البته ، مثلا ، احیانا ً ، اتفاقاً
2- قید مشترک : قیدی است که بتوان آن را به عنوان صفت یا اسم یا جانشین اسم یا فعل هم در جمله ی دیگری به کار برد. مانند: خوب ،بد، روز، شب، خود ،گویی
قید مختص عده ی معدودی بیش نیست اما قید مشترک بیشمار است.
قید ساده(مفرد): قیدی است که فقط یک جزءداشته باشد مانند: همیشه ،هنوز ، خوب ، روز ، شب و...
قید مرکب: قیدی است که بیش از یک جزءداشته باشد مانند: گاه گاه ، سال تاسال ، با خوشحالی ،بی دریغ، زاری کنان دیوانه وار، نا مناسب ، بلاشک و...
قید مؤول:اگر جمله ای به عنوان قید جمله ی دیگر استعمال شودآن را قید مؤول می گویند. در حقیقت اکر جمله ی پیرو برای جمله ی اصلی یا پایه کار قید را انجام دهدآن را قید مؤول می گویند. مانند:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
جمله پیرو « که جان دارد و جان شیرین خوش است» ؛ قید علت است برای جمله ی پایه « میازار موری که دانه کش است. »
مثالی دیگر:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب وهنرش نهفته باشد
جمله ی پیرو« تا مرد سخن نگفته باشد» قید زمان است برای جمله ی پایه« عیب وهنرش نهفته باشد »
تذکّر: قید مؤول غالباً با یکی از حروف ربط آغاز می شود.
اقسام قید از جهت معنی
قید زمان : زمان وقوع فعل را می رساند مانند: اکنون ، امروز ، همیشه ، همواره ، دیشب ، هنوز، بار ها ، پاسی ، جَلد ، شب ، وقت ، ایام
قید مکان :مکان وقوع فعل را بیان می کند . مانند : اینجا ، آنجا ،بالا ،پایین، نزدیک، بیرون، گوشه
قید مقداریا کمیت : مقدار واندازه را بیان می کند.مانند: کم کم ، زیاد ، فراوان ، بسیار ،همه ، کمابیش،سراسر
قید کیفیت یا چگونگی : که طرز یا چگونگی وقوع فعل را می رساند .مانند: خوب ، به آرامی،آهسته ،بلند ،زیبا ،به سرعت ،درشت
قید حالت یا وصفی : حالت فاعل یا مفعول را در هنگام وقوع فعل می رساند.مانند: افتان و خیزان ، گریان ، شادی کنان، مست ،هوشیار، پیاده ، خوابیده، دست به سینه
قید علت: علت وقوع را بیان می کند. مانند : چرا که ، زیرا که، به دلیل ، از این رو
قید تأکید: هر آینه ، به راستی ، بلکه ، سخت ، ناچار ، بی گمان ، به درستی ، آری
قید تشبیه : همانا ، مانا ، مانند ، اینگونه ، چنین ،چنان همچون
قید ترتیب : انجام ، نخست ، باز ، اول ،دوم ، پیاپی ، لقمه لقمه ، یکباره، دمادم
قید نفی : نه ،هیچ ، خیر، هرگز ، هیچگاه، به هیچ وجه، ابداً ،حاشا
قید استثناء : مگر ، الا، غیر از آنکه ، به جز ، مگر که
قید های تکرار: باز ، دگر ، هم، دوباره ،دیگر بار
قید شک و تردید : شاید ، مگر ، پنداری ، گویی ،گویا، به گمانم
قید تمنی : کاش ،کاشکی ، بشود ،ای کاش
قید تاسف : افسوس ، متاسفانه
قید تعجب : عجبا ، شگفتا
ترکیب نویسی (جدا نویسی وپیوسته نویسی کلمات مرکب)
یکی از مشکلات اصلی در نوشتن املای صحیح کلمات ، جدا نویسی وپیوسته نویسی (انفصال واتّصال) کلمه های مرکب می باشد.این مشکل وقتی مضاعف وپیچیده تر می شود که کتاب های درسی یک کلمه ی مرکب رادریک درس به شکل جدا ودر درسی دیگر به شکل پیوسته نوشته است .کتاب های غیر درسی وجراید نیز هر کدام ساز خود را می نوازند.به هر حال سردر گمی در نوشتن کلمه های مرکب گویا همچنان از دغدغه های معمول در مورد صحت وسقم املای کلمات می باشد.
در دیل برای آشنایی بیشتر « دستور خط فارسی » فرهنگستان ادب فارسی در مورد نوشتن کلمات مرکب آورده شده است .امید که مورد استفاده قرار گیرد:
در باب پیوسته نویسیِ و یا جدانویسیِ ترکیبات در زبان فارسی سه فرض قابل تصوّر است:
1. تدوین قواعدی برای جدانویسیِ همۀ کلماتِ مرکّب و تعیین مواردِ استثنا.
2. تدوین قواعدی برای پیوسته نویسیِ همۀ کلماتِ مرکّب و تعیین مواردِ استثنا.
3. تدوین قواعدی برای جدانویسیِ الزامیِ بعضی از کلماتِ مرکّب و پیوسته نویسیِ بعضی دیگر و دادنِ اختیار در خصوص سایر کلمات به نویسندگان.
فرهنگستان در تدوین و تصویبِ « دستور خطّ فارسی » فرض سوم را ، برگزیده و تنها مواردِ الزامیِ جدانویسی و یا پیوسته نویسی را به شرح زیر معیّن کرده است:
الف) کلمات مرکّبی که الزاماً پیوسته نوشته می شود:
2.کلمات مرکّبی که از ترکیب با پسوند ساخته می شود همیشه پیوسته نوشته می شود، مگر هنگامی که:
الف) حرف پایانیِ جزء اوّل با حرفِ آغازی جزء دوم یکسان باشد:
نظام مند، آب بان
ب) جزء اوّلِ آن عدد باشد:
پنج گانه، ده گانه، پانزده گانه
استثنا: بیستگانی (واحد پول)
تبصره: پسوندِ » وارِ »از حیث جدا و یا پیوسته نویسی تابع قاعده ای نیست، در بعضی کلمه ها جدا و در بعضی دیگر پیوسته نوشته می شود:
طوطی وار، فردوسی وار، طاووس وار، پری وار
بزرگوار، سوگوار، خانوار
3.مرکّبهایی که بسیط گونه است:
آبرو، الفبا، آبشار، نیشکر، رختخواب، یکشنبه، پنجشنبه، سیصد، هفتصد، یکتا،
بیستگانی
4.جزء دوم با « آ» آغاز شود و تک هجایی باشد:
گلاب، پساب، خوشاب، دستاس
تبصره: جزء دوم، اگر با « آ» آغاز شود و بیش از یک هجا داشته باشد، از قاعده ای تبعیت نمی کند: گاهی پیوسته نوشته می شود، مانند دلاویز،پیشاهنگ، بسامد، و گاهی جدا، مانند دانش آموز، دل آگاه، زبان آور
5.هرگاه کاهش یا افزایش واجی یا ابدال یا ادغام و مزج یا جابه جاییِ آوایی در داخل آنها روی داده باشد:
چنو، هشیار، ولنگاری، شاهسپرم، نستعلیق، سکنجبین
6.مرکّبی که دست کم یک جزء آن کاربرد مستقل نداشته باشد:
غمخوار، رنگرز، کهربا
7.مرکّبهایی که جدا نوشتن آنها التباس یا ابهام معنایی ایجاد کند:
بهیار (به یار)، بهروز (به روز)، بهنام (به نام)
8.کلمه های مرکّبی که جزء دوم آنها تک هجایی باشد و به صورت رسمی یا نیمه رسمی، جنبۀ سازمانی و اداری و صنفی یافته باشد:
استاندار، بخشدار، کتابدار، قالیشو، آشپز
ب) کلمات مرکّبی که الزاماً جدا نوشته می شود:
دست کم، شورای عالی، حاص لضرب، صرف نظر، سیب زمینی، آ ب میوه، آب لیمو.
2.جزء دوم با« الف » آغاز شود:
دل انگیز، عقب افتادگی، کم احساس
3.حرف پایانیِ جزء اول با حرف آغازیِ جزء دوم همانند یا هم مخرج باشد:
آیین نامه، پاک کن، کم مصرف، چوب بری، چوب پرده
4.مرکّبهای اتباعی و نیز مرکّبهای متشکل از دو جزء مکرر:
سنگین رنگین، پول مول، تک تک، هق هق
5.مصدر مرکّب و فعل مرکّب:
سخن گفتن، نگاه داشتن، سخن گفتم، نگاه داشتم
6.مرکّبهایی که یک جزء آنها کلمۀ دخیل باشد:
خوش پُز، شیک پوش، پاگون دار
7.عبارتهای عربی که شامل چند جزء باشد:
مع ذلک، من بعد، علی هذا، ان شاء الله، مع هذا، باری تعالی، حق تعالی، علی ای حال.
تبصره: هر دو صورت نوشتاریِ « بسمه تعالی » و « باسمه تعالی » جایز است.
8.یک جزء از واژ ه های مرکّب عدد باشد:
پنج تن، هفت گنبد، هشت بهشت، نه فلک، ده چرخه
تبصره: به استثنای عدد یک، که بسته به مورد و با توجّه به قواعد دیگر، با هردو املا صحیح است:
یکسویه/ یک سویه؛ یکشنبه/ یک شنبه؛ یکسره/ یک سره؛ یکپارچه/ یک پارچه
9.کلمه های مرکّبی که جزء اوّل آنها به های بیان حرکت ختم شود
(های بیان حرکت در حکم حرف منفصل است):
بهانه گیر، پایه دار، کناره گیر
تبصره: کلمه هایی مانند تشنگان، خفتگان، هفتگی، بچگی که در ترکیب، میانجی آمده « گِ» هایِ بیانِ حرکتِ آنها حذف شده و به جای آن است، از این قاعده مستثناست
10 .کلمه با پیوسته نویسی، طولانی یا نامأنوس یا احیاناً پردندانه شود:
عافیت طلبی، مصلحت بین، پاک ضمیر، حقیقت جو
11 .هرگاه یکی از اجزای کلمۀ مرکّب دارای چندگونۀ مختوم به حرفِ منفصل و حرفِ متصّل باشد، چون جدانویسیِ گونه یا گونه های مختوم به حرفِ منفصل اجباری است به تبع آن جدانویسیِ گونه یا گونه های دیگر نیز منطقی تر است:
پابرهنه/ پای برهنه؛ پامال/ پای مال
12 .یک جزء کلمۀ مرکّب صفتِ مفعولی یا صفتِ فاعلی باشد:
اجل رسیده، نمک پرورده، اخلال کننده، پاک کننده
13 .یک جزء آن اسم خاص باشد:
سعدی صفت، عیسی دم، عیسی رشتۀ مریم بافته
14 .جزء آغازی یا پایانیِ آن بسامد زیاد داشته باشد:
نیک بخت، هفت پیکر، شاه نشین، سیه چشم
15 .هرگاه با پیوسته نویسی، اجزای ترکیب معلوم نشود و احیاناً ابهام معنایی پدید آید:
پاک نام، پاک دامن، پاک رای، خوش بیاری
آموزش دستور زبان به زبان ساده-
انواع فعل
فعل کلمه ای است که برانجام کاری یا روی دادن حالتی وصفتی دریکی از سه زمان دلالت می کندصیغه ی فعل: آن است که بر مفهوم زمان وشخص از نظر مفرد وجمع بودن دلالت دارد.
اول شخص مفرد شنیدم اول شخص جمع شنیدیم
دوم شخص مفرد شنیدی دوم شخص جمع شنیدید
سوم شخص مفرد شنید سوم شخص جمع شنیدند
بُن(ماده)ریشه:جزءثابتی است که در همه ی صیغه های فعل ماضی یامضارع وجود دارد را بُن یا ماده ی فعل می گویند.
بُن ماضی= مصدر مرخّم=سوم شخص مفرد ماضی مطلق.مثال:خورد ، گفت ، شنید
بُن مضارع= دوم شخص مفرد فعل امر- « ﺑ » مثال:خور، گو ، شنو
شناسه ی فعل :جزءمتغیری است که برشخص ومفرد وجمع بودن دلالت دارد.
که به آن هاضمایر متصل فاعلی هم می گویند: م – ی – د – یم – ید - ند
زد م می روم
زد ی می روی
زد می رود
زد ی می رویم
زد ید می روید
زد ند می روند
اقسام فعل ازنظر زمان
الف)فعل ماضی یا گذشته ب) مضارع یا حال ج) مستقبل یا آینده
الف)فعل ماضی :
فعلی است که در زمان گذشته روی داده است.
مانند : زدم ، می زدم ، زده بودم
فعل ماضی بر 5 نوع است :
ماضی مطلق
ماضی استمراری
ماضی نقلی
ماضی بعید
ماضی التزامی
1- ماضی مطلق : فعلی است که در گذشته به طور ساده(مطلق) انجام گرفته است. خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته و خواه دور باشد .وآن از بن ماضی وافزودن شناسه های لازم ساخته می شود:
پارسال این کتاب را خریدم .
مسعود الآن به خانه آمد .
آمدم آمدیم
آمدی آمدید
آمد آمدند
2- ماضی استمراری ،آن است که دلالت کند بر صدور فعل در زمان گذشته به طریق استمرار و تکرار و تدریج و علامت آن " می " یا " همی " است در اول ماضی مطلق :
روزها در س می خواند .
شب ها کار می کردند .
گاهی نیزبا افزودن«می»یا «همی»در اول ماضی مطلق ویا(ی)در آخر ماضی مطلق ویا(می)در اول(ی)درآخروگاهی نیز(همی)دراول(ی)در آخر ماضی مطلق ساخته می شود.مانند:
همی دیدم - می دیدمی- دیدمی- همی دیدمی
می رفتم می رفتیم
می رفتی می رفتید
می رفت می رفتند
3- ماضی نقلی : فعلی است که از گذشته آغاز شده ومعمولاًتاحال ادامه دارد واز صفت مفعولی فعلی که می خواهیم بسازیم و(ام،ای،است،ایم،اید،اند) ساخته می شود. مانند:
سهراب ایستاده است .
یوسف نشسته است.
رفته ام رفته ایم
رفته ای رفته اید
رفته است رفته اند
4- ماضی بعید یا دور :
فعلی است که در گذشته ی دور انجام یافته است واز صفت مفعولی فعل مورد نظر با ماضی مطلق« بودن» ساخته می شود.مانند :
مسعود ، دیروز بازار رفته بود .
بهرام ، بامداد اینجا آمده بود .
رفته بودم رفته بودیم
رفته بودی رفته بودید
رفته بود رفته بودند
5- ماضی التزامی : فعلی است که برانجام کاری در گذشته همراه با شک و تردید و خواهش و آرزو و مانند دلالت دارد.مانند:
باید آمده باشد .
شاید شنیده باشد.
به گمانم دیده باشند.
رفته باشم رفته باشیم
رفته باشی رفته باشید
رفته باشد رفته باشند
نکته1) ماضی ابعد یا دورتر :
از ترکیب صفت مفعولی فعل مورد نظروماضی نقلی بودن ساخته می شود .
نکته 2) ماضی ملموس:
فعلی است که انجام کاری را در گذشته که در حال اتفاق افتادن بوده است،می رساند .مانند:
پدرم داشت ناهار می خورد.
ب ) فعل مضارع :فعلی است که بر انجام کاری یا روی دادن حالتی وصفتی در زمان حال یا آینده دلالت می کند.
می گویم –همی گوید –می رود- می خوانیم
فعل مضارع سه قسم است:
مضارع اخباری
مضارع التزامی
مضارع ملموس (در جریان)
مضارع اخباری: مضارع اخباری بر انجام کاری در زمان حال به طور قطعی به کار می رود.
مضارع اخباری به کمک بن مضارع فعل مورد نظر وشناسه ها(ضمایر متصل فاعلی)ساخته می شود. : می+ رو + م= می روم
می روم می رویم
می روی می روید
می رود می روند
2- مضارع التزامی:
مضارع التزامی فعلی است که بر انجام کاری در زمان حال یا آینده همراه با شک و دودلی و تردید دلالت دارد.
طریقه ی ساخت آن:هر گاه به جای «می» درمضارع اخباری «ڊ»قرار دهیم ،فعل به صورت مضارع التزامی در می آید.مثال:
« می رود » مضارع اخباری است.
« برود » مضارع التزامی است
بروم برویم
بروی بروید
برود بروند
3- مضارع ملموس(در جریان): مضارع ملموس برانجام کاری یاروی دادن حالت وصفتی در زمان حال یاآینده ی نزدیک به صورت استمرار دلالت دارد.
مثال: حسین دارد می نویسد.
طرز ساخت آن چنین است:مضارع مصدر داشتن +مضارع اخباری فعل مورد نظر
دارم می بینم داریم می بینیم
داری می بینی دارید می بینید
دارد می بیند دارند می بینند
ج ) مستقبل یا آینده: مستقبل یا آینده برانجام کاری در آینده دلالت می کند.فعل مستقبل رااز فعل مضارع خواستن وبن ماضی فعل مورد نظر می سازند. ، مثل : خواهم رفت . خواهد آمد
خواهم خواند خواهیم خواند
خواهی خواند خواهید خواند
خواهد خواند خواهند خواند
اقسام فعل از نظر معنی
لازم)ناگذرا) ، متعدی (گذرا)، ذووجهین
فعل لازم :آن است که معنی ومفهوم آن با فاعل کامل شود و احتیاج به مفعول نداشته باشد. مثال:حسن رفت .
فعل متعدی :آن است که معنی ومفهوم آن با فاعل کامل نمی شودوبه مفعول نیازمند است.
مثال: برادرتو کتاب را آورد
فعل ذووجهین :آن است که گاهی لازم و گاهی متعدی استعمال گردد .
مثال:درخت شکست ، درخت را شکستم
اگربخواهند فعل لازمی رامتعدی کنند به آخردوم شخص مفرد فعل امرآن « انیدن » یا« اندن » اضافه می کنند.
خند = خندانیدن ، خنداندن دو = دوانیدن ، دواندن
برخی از افعال دو وجهی عبارتند از:سوختن،ریختن،پختن،شکستن،آمیختن،افروختن
افعال معلوم و مجهول
فعل معلوم : فعلی است که به فاعل نسبت داده شود : علی آمد . بهرام رفت .
فعل مجهول : فعلی است که به مفعول نسبت داده شود : سهراب کشته شد . فرهاد زده شد.
فعل مجهول بیشتر با فعل« شدن » صرف می شود و با فعل : گردیدن ، آمدن و افتادن نیز می تواند صرف شود.
طرز ساختن فعل مجهول:
ماضی مجهول= صفت مفعولی + ماضی فعل های کمکی مثل:زده شد
مضارع مجهول= صفت مفعولی +مضارع افعال کمکی مثل:زده می شوم
وجوه افعال
وجه اخباری ، وجه التزامی ، وجه شرطی ، وجه امری ، وجه وصفی ، وجه مصدری
وجه اخباری : آن است که وقوع کاری را به طریق خبر بیان کند(در یکی از زمان ها) : رفتم ، زدم ، خواهم رفت
وجه التزامی :آن است که کار را به طریق شک و دودلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند :می خواهم بروم . شاید بیایم . گمان می کنم آمده باشد .
وجه شرطی : آن است که کار را به طور شرط بیان نماید : اگر رفتی ، بردی و اگر خفتی . اگر نیایی ، من نخواهم رفت .
نکته : گاهی در نظم و نثر ، علامت جمله ی شرطی مانند : اگر ، هر گاه ... حذف می شود .
وجه امری : آن است که کار را به طور حکم و خواهش و فرمان بیان نماید : برو ، بروید ، بگو ، بگویید.
نکته: امر منفی را نهی می گویند و جز وجه امری به شمار می آید : مرو ، مشنوید .
نکته :در فعل امر گاهی به جهت تاکید یا استمرار ، لفظ " می " می آورند :
می باش به جد وجهد در کار دامان طلب زدست مگذار
وجه وصفی : آن است که فعل به صورت ِ صفت و در معنی ِ فعل باشد . فعل وصفی با فاعل مطابقت نمی کند و همیشه مفرد است : استاد آمده ، به درس شروع کرد . شکارچی به شکار رفته ، آهویی صید کرد .فعلی که بعد از وجه مصدری می آید باید بتواند وجه مصدری راکامل کند.مثال:امروز به مدرسه رفته ودرس خوانده ام. که «ام»معنی رفته را کامل کرده است.
وجه مصدری : فعلی است که به صورت اسم (مصدر ودر معنی فعل )در آمده باشد : باید رفتن . نشاید گفتن . نیارم شنیدن .
وجه مصدری غالباًبعد از یکی از افعال معین(بایستن ،شایستن،توانستنِ ،یارستن)می آید.
افعال معین
فعل معین( کمکی)، مقصود از افعال کمکی افعالی هستند که قبل از فعل اصلی می آیند وبا آن فعل اصلی تشکیل نوعی فعل می دهند یا حالت مخصوصی برای آن ایجاد می کنند.
خواستن ← خواهم گفت
بایستن ← باید خورد
شایستن ← نشاید رفت
توانستن ← نتوان مُرد به ذلت
یارستن(جرأت کردن) ← نیارست خفت
داشتن ← داشتم می رفتم
شدن← می شود گفت
فعل دعا
فعل دعا از سوم شخص مضارع ساخته می شود.به این صورت که بین«د»آخر وحرف قبل ازآن« ا» آورده می شود.مثال:
کند ← کناد
ریزد ← ریزاد
اگر بخواهند فعل دعا را منفی کنند دراول کلمه ی دعا« ﻣ »در می آورند. ریزاد ← مریزاد باد ← مباد
گاهی نیز «ا» بعد از فعل دعا اضافه می کنند.
باد ← بادا مباد ← مبادا
انواع فعل بر اساس ساختمان
در زبان فارسي فعل از جهت ساختمان سه نوع است :
فعل ساده:فعلي كه مصدر آن بيش از يك كلمه نباشد. آفريدن ، طلبيدن
فعل پيشوندي : فعلي است كه از يك پيشوندو يك فعل ساده ساخته مي شود . بر داشتن ، باز داشتن
فعل مركب: فعل مركب فعلي است كه از يك صفت يا اسم با يك فعل ساده ساخته مي شود و مجموعا يك معني را بيان مي كند . پراكنده كردن ، سر رفتن، زمین خوردن
فعلهای چند شکلی : بن ماضی برخی فعلها به چند شکل به کار می رود .
در نتیجه مصدر آنها نیز چند گونه است در حالی که بن مضارع آنها اغلب یکسان است .
مصدر بن ماضی بن مضارع
کشتن کشت کار
کاشتن کاشت کار
کاریدن کارید کار
گشادن گشاد گشا
گشودن گشود گشا
فعل منفي- فعل نهي
فعل منفي بر انجام نگرفتن كار يا نداشتن حالت يا نبودن امري دلالت مي كند. نگفت ، نخورید
امر منفي را فعل نهي مي گويند . نشنو ، مزن
انواع اسم درزبان فارسی
اسم
کلمه ای است که برای نامیدن انسان حیوان ،گیاه ، چیزی یا برای نامیدن کاری (مصدر)به کارمی رود.
مثال: محمّد، مرد، اسب، سیب، کتاب
خواندن، دیدن ( مصدر خودش از نوع اسم است)
اقسام اسم
مفرد و جمع
1-مفرد ، آن اسمی است که بر یکی دلالت کند : مرد ، شیر ، باغ ، پسر ، خانه
2-جمع ، آن اسمی است که بر دو یا بیشتر دلالت کند : مردان ، شیران ، باغ ها ، خوبی ها ، بدی ها
اسم جمع
اسم اگر به ظاهر مفرد و در معنی ، جمع باشد آن را اسم جمع می گویند :
دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، لشکر ، خانواده
اسم جمع جزﺀ دسته ی مفرد است ونشانه ی آن این است که می توان آن را جمع بست: لشکرها،گله ها
علائم جمع در فارسی
علامت جمع در زبان فارسی ، ( ان یا ها ) است که به آخر کلمات اضافه می شود .
در زبان فارسی بعضی از کلمات را تنها با (ان ) جمع می بندند و برخی با (ها ) و بعضی را با ( ان و ها ) هر دو جمع می بندند.
1- جانداران با (ان) جمع بسته می شوند :
مردان ، زنان ، پسران ، شیران ، مرغان
2- جماد و اسم معنی با (ها ) جمع بسته می شود :
سنگ ها ، فرش ها ، کتاب ها ، رنج ها ، خوبی ها ، بدی ها
3- رستنی ها ( نباتات ) را با (ها و ان ) جمع می بندند :
درخت ها ، درختان نهال ها ، نهالان
امااجزاﺀ نباتات با(ها)جمع بسته می شوند: ریشه ها ، شاخه ها، تنه ها
4- اعضا بدن آنهایی که جفت است بیشتر با (ها و ان )جمع بسته می شود : چشمها ، چشمان
اعضای بدنی که جفت هستند و جمع بستن آنها با (ها و ان) صحیح است به شرح زیر است :
چشم ، ابرو ، مژه ، رخساره ، رخ ، لب ، زلف ، گیسو ، زلفک ، دست ، انگشت ، بازو ، زانو، رگ ، روده
5- بعضی از کلمات که زمان را می رسانند با ( ها و ان ) جمع بسته می شود : شب ، روز ، سال ، ماه ، روزگار
در کلماتی که به )ه(غیرملفوظ ختم می شوند در جمع )ه( آنها به )گ( تبدیل می شود : بنده - بندگان ، تشنه -تشنگان که بهتر است )ه( را باقی بگذارند و از نوع دیگر جمع استفاده کنند مثلاً بنده ها ، تشنه ها
البته از نظر آواشناسی این تبدیل،تبدیل(ه به -ِ)است واین(گ)صامت میانجی است.
کلماتی که مختوم به ) الف یا و( باشند در جمع به )ان( عموماً پیش از علامت جمع ) ی ( صامت میانجی افزوده می شود : دانا - دانایان ، بینا - بینایان ، پیشوا -پیشوایان
و در جمع با ) ها( افزودن )ی(بهتراست جای - جای ها ، مو - موی ها ، پا - پای ها
کلمه ی "نیا" که به معنی "جد" است در جمع ، پیش از علامت جمع )ک( اضافه می شود و می شود : نیاکان ، چون در اصل این کلمه نیاک بوده و در جمع به اصل خود باز می گردد
کلمات زیر بر خلاف معمول ، همانند عربی با )ات( جمع بسته شده اند و صحیح ، آن است که از استعمال آنها خودداری شود :
باغ -باغات ، ده - دهات ، کارخانه - کارخانه جات ، میوه - میوه جات ، جات ، نوشته - نوشته جات ، حواله - حواله جات ، روزنامه - روزنامه جات ، پند - پندیّات ، دسته - دسته جات ، شمیران - شمیرانات
اسم عام واسم خاص
اسم عام یا اسم جنس آن اسمی است که افراد همجنس راشامل می شود ودر میان افراد همجنس مشترک استو بر هر یک از آنها دلالت کند .
مرد ، پسر، اسب ، باغ ، درخت
اسم خاص یا اسم عَلَم آن اسمی است که بر شخص یاچیز مخصوص و معین دلالت می کندوآن را اسم علم هم نامیده اند.
حسن ، اسفندیار ، رستم ، مهرداد ، بهروز ، تبریز ، تهران
اسم خاص را جمع نمی بندند مگر در مواردی که مقصود از آن مثال یا مانند و نوع باشد : ایران در دامن خود فردوسی ها و سعدی ها و حافظ ها پرورده است .
که مقصود همانند فردوسی و سعدی و حافظ است و در حکم اسم عام می باشد و توسط " ها " جمع بسته می شود . ( این نوع جمع بستن از اروپاییان تقلید شده و در زبان فارسی در چنین مواردی از کلمه ی امثال استفاده می شد : ( امثال سعدی و حافظ )
اسم ذات و اسم معنی
اسم ذات: اسم اگر مفهومش درخودش باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات گویند: جامه ، نامه ، مرد ، پسر ، بلبل ، دیوار ، زاغ
اسم معنی اسمی اگر مفهومش به چیز دیگر وابسته باشد آن را اسم معنی می گویند :
هوش ، شجاعت،رنجش ، دانش ، کوشش ، سفیدی، راستی
معرفه و نکره
معرفه ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم ومعین باشد ، مثلا اگر کسی به مخاطب بگوید : " عاقبت خانه را فروختم و دکان ها را خریدم . " مقصود خانه و دکان هایی است که شما از آنها اطلاع دارید .
نکره ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم و معین نیست ، " مردی را دیدم " " دوستی را دیدم "
مردی و دوستی برای شنونده معین و مشخص نیست
علامت اسم نکره )ی ( است که به آخر اسم اضافه می شود . مانند: " پیرزنی "
)یک)اگر به معنی عدد نباشد: بلاخره یک شب به خانه ی شما می آیم.
گاهی به جای )ی ( نکره ، کلمه ی) یکی (پیش ازاسم می آید.
یکی گربه در خانه ی زال بود که برکشته ایام و بد حال بود
گاهی اسم را هم ذکر نمی کنند و به همان کلمه ی) یکی (اکتفا می کنند .
یکی بر سر شاخ و بن می برید خدواند بستان نظر کرد و دید
اگر بخواهیم اسم نکره یی را معرفه کنیم ) ی ( نکره را از آخر آن حذف می کنیم
گاهی کلمه ی ) آن یا این ( پیش از اسم می آوریم و آن را معرفه می کنیم .
بسیط و مرکب
اسم بسیط یا ساده آن اسمی است که یک کلمه و بی جزء باشد : دست ، پا ، مرغ ، کار ، خانه
اسم مرکب یا آمیخته آن اسمی است که از دو کلمه یا بیشتر ترکیب شده باشد واجزاﺀآن قابل تفکیک باشد: کارخانه ، باغبان ، کاروانسرا ، پدر زن، شتر مرغ
از اسم مرکب باید حد اقل یک جزﺀآن معنی بدهد واجزاﺀدیگر در تغییر معنی کلمه مرکب دخالت داشته باشند.مثل :خوبی که مرکب است از خوب که صفت است و(ی )مصدری که آن را تبدیل به اسم کرده است.
اسم مرکب ممکن است از کلمات زیر ترکیب شود :
1- از دو اسم : گلاب ، سراپرده ، کارخانه
2- از دو فعل : کشاکش ،هست و نیست ، بود و نبود
3- از اسم و صفت : نوروز ، سفید رود ، سیاه کوه
4- از عدد و اسم : چارپا ، چارسو ، سه خواهر
5- از فعل و صفت : شادباش ، زنده باد
6- ازدو مصدر:رفت وآمد ،تاخت وتاز،برد و باخت
7- از مصدر و اسم مصدر : جستجو ، گفتگو
8- از اسم و پساوند : باغبان ، دهکده ، جویبار
اگر بخواهند دو کلمه یا بیشتر را ترکیب کنند ، به قرار زیر این کار انجام می شود :
1- به خودی خود : باغبان
2- با کسره اضافه: پشتِ پا،دردِسر
3- با حذف کسره ی اضافه : سرمایه ، پدرزن
4- با تقدم مضاف الیه بر مضاف : گلاب ، کارخانه
5- با واسطه ی ( ا یا و یا تا ) که میان دو کلمه افزوده شود : شبانه روز ، بناگوش ، زناشویی ،چون وچرا،سرتا سر
6- ازدوکلمه ی مکرر : قطره قطره،دانه دانه
در کلمات ِ جست و جو ، گفت و گو ، خان و مان ، می توان "واو" را ننوشت : جستجو ، گفتگو ، خانمان
در اسم مرکب : علامت جمع به آخر ، افزوده می شود : کارخانه ها ، سرمایه ها ، صاحبدلان ، توانگرزادگان
جامدومشتق
اسم جامد،اسمی است که ازکلمه دیگر گرفته نشده باشدیا به عبارتی در ساختمان آن بن ماضی و مضارع نیامده باشد: رخ ،دست ،شادی ،انسان
اسم مشتق، اسمی است که ازکلمه دیگرفعل(بن ماضی یا مضارع) گرفته شده باشد: دیدار،خواهش،بخشش،دلخواه ،خسته ،خنده
اسم مصغر
اسم مصغر ،اسمی است که برخردی وکوچکی مسمّا دلالت دارد:
پسرک ، طفلک، باغچه ،دریاچه ،خواجو
اسم آلت
اسم آلت ،اسمی اسمی است که برابزارکاردلالت داردوبر سه نوع است:
اسم ساده وجامد: انبر،چکش
اسم مرکب وجامد:گلدان
اسم مرکب ومشتق:تابه ،رنده،مگس کش ،کباب پز
اسم صوت
اسم صوت، لفظی است مرکب که معمولا از صداهای طبیعی گرفته شده و بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاص انسان یا حیوان ، صوت خواندن و راندن جانوران و صوت به هم خوردن چیزی به چیزی است :
قاه قاه - مِنّ و مِنّ - قار قار -کیش کیش – شارت وشورت –چلپ وچلوپ و ...
اسم مصدروحاصل مصدر
اسم مصدر ،کلمه ای است بجز مصدرونشان مصدر نداردولی از فعل(بن ماضی یامضارع)به اضافه پسوند ساخته شده است. بنابر این مشتق است: آفرینش،خورشت،ورزش،خنده،دیدار،کردار،ناله سوزوگداز،حنابندان
حاصل مصدر ،کلمه ای است غیراز مصدر وریشه فعلی نداردواز ترکیب صفت با (ی) مصدری وگاهی از ترکیب (ی)مصدری با ضمیروصفت شمارشی ساخته می شود: خستگی،بزرگی ،منی ،خوبی، دویی ،مردی، یکی
شرط (ی)مصدری آن است که به جای آن بتوان کلمه ی بودن یاپس ازآن کلمه ی کردن را گذاشت :( خوبی) به معنی، خوب بودن یا خوبی کردن مصدرها و اسم مصدرها همگی اسم معنی هستند: گفتن- دیدن- پرسیدن- گفتار - دیدار - پرسش
مقایسه اسم ها
مترادف ، متضاد و متشابه
مترادف ، دو کلمه را گوید که در صورت ، مختلف و در معنی یکسان باشند : مرز و بوم ، غم واندوه ، برگ و توشه ، جانور و حیوان
متضاد ، دو کلمه ای که در صورت ، مختلف و در معنی ضد هم باشند : جنگ و آشتی ، خوبی و بدی ، صلح و جنگ ، رفت و آمد ، دوستی و دشمنی
متشابه ، دو کلمه که در تلفظ تقریبا یکسان باشند و در نوشتن مختلف : خوار ، خار - خورده ، خرده - خاستن ، خواستن ،عمل و امل ، تحدید وتهدید
آموزش دستور زبان به زبان ساده – انواع صفت
صفت
صفت کلمه ای است که اسم یا جانشین اسم یا گروه اسمیِ همراه خود را توصیف می کند و یکی از وابسته های اسم به شمار می رود. یا:
واژه یا گروهی از واژه هاست که درباره اسم توضیحی می دهد و یکی از خصوصیات اسم را بیان می کند.
صفت از حیث مفهوم 6 نوع است :
1- صفت بیانی
2 - صفت اشاره ای
3- صفت شمارشی
4 - صفت پرسشی
5 - صفت تعجبی
6 - صفت مبهم
صفت فاعلی :
صفتی است که بر کننده کار دلالت کند. و از حیث ساختمان هفت گونه است.
1- بن مضارع + نده : گیرنده ، خواننده ، راننده ، بیننده
2- بن مضارع +ان : گریان خندان ،شتابان ، روان
3- بن مضارع + ا: دانا ، شنوا ، گویا ، گیرا
4- بن ماضی و بندرت بن مضارع + ار: خریدار ،پرستار
5- بن ماضی یا مضارع +گار : آفریدگار ، آموزگار
6- اسم معنی وبندرت صفت یا بن فعل +گر: دادگر ، سفیدگر
7- اسم معنی و بندرت صفت یا بن فعل +کار : ستمکار، تراشکار
تذکر:
پسوند گر و کار در آخر اسم ذات صفتی می سازد که بر پیشه و حرفه دلالت می کند.
مثل: زرگر، آهنکار آهنگر - مسگر - سیمان کار
صفت فاعلی + پسوند ان گاهی تکرار می شود و قید می سازد:
مثل: دوان دوان لرزان لرزان - پرسان پرسان
گاهی ساخت فعل امر نوعی صفت فاعلی می سازد :
مثل: بزن برو برو ، بدو، بگو بخند ، بزن برو، بساز بفروش، دلبخواه
بن مضارع +اسم یا کلمه دیگر نوعی صفت فاعلی مرکب می سازد :
مثل: دانشجو درس خوان خدا پرست - دلپذیر -کامبخش - آرام بخش
صفت مفعولی:
صفت مفعولی که آن را اسم مفعول نیز نامیده اند صفتی است که معنی مفعولیت دارد ، یعنی کاربر آن واقع می شود.
گرفت + ه = گرفته
شنید + ه = شنیده
خواند+ ه= خوانده
نوشت + ه = نوشته
گاهی لفظ «شده »را نیز که خود صفت مفعولی « شدن » است به این ترکیب می افزایند : شنیده شده ، دزدیده شده
تذکر:
۱-اگر به اول صفت مفعولی اسم یا صفتی افزوده شود گاهی« ه» می افتد.
گل اندوده = گل اندود
پشمالوده = پشم آلود
۲- برخی از صفت های مفعولی که از فعلهای لازم و بندرت فعلهای متعدی می آیند معنی صفت فاعلی دارند : رفته ، خوابیده، ایستاده
صفت نسبی :
صفتی است که به کسی یا جایی یا جانوری یا چیزی نسبت داده شود و ان بیشتر با افزودن پسوندهای « ی ، ین ، ینه ، های بیان حرکت گان ، انه ، انی ، چی» به آخر اسم یا صفت و به ندرت ضمیرساخته می شود:
ی : محسنی ، تهرانی ، .... ین : نمکین ، سیمین ، ....
ینه : پشمینه ، سیمینه ، .... ه : دورویه ، یک شنبه ، ....
گان : گروگان ، رایگان (= راهگان ) و ... انه : سالانه ، روزانه ، مردانه ، ....
انی : روحانی ، جسمانی ، .... گانه : دوگانه ، سه گانه ، .....
چی : انزلیچی ، گمرکچی ، ....
صفت لیاقت: صفتی است که شایستگی و قابلیت موصوف را می رساند و آن با افزودن ی به آخر مصدر ساخته می شود .
خواندن+ ی= خواندنی
دیدن+ ی= دیدنی
شنیدن+ ی= شنیدنی
نوشتن+ ی= نوشتنی
آشامیدن+ ی= آشامیدنی
خوردن + ی = خوردنی
درجات صفت بیانی
صفت بیانی از حیث درجه (3) گونه است :
1 . صفت مطلق :
خوب - باهوش - بزرگ سعید با هوش است .
2 . صفت برتر (تفضیلی) :
صفت برتر با افزودن «تر» به آخر صفت مطلق پدید می آید :
خوبتر - با هوش تر - بزرگ تر
سعید از حمید با هوشتر است
سعید از حمید ، مجید و وحید باهوشتر است .
3. صفت برترین ( عالی): نشانه صفت برترین ، پسوند «ترین» است که به آخر صفت مطلق افزوده می شود:
خوب ترین- باهوش ترین - بزرگ ترین
اهواز، بزرگ ترین شهرهای خوزستان است .
امین، با هوش ترین شاگرد کلاس است .
صفت اشاره :
صفت اشاره در اصل دو لفظ « این» و «آن» است وقتی که همراه اسمی بیایند و بدان اشاره کنند :
این : برای اشاره به نزدیک
آن : برای اشاره به دور
این جزوه را آن روز در دانشگاه به ما دادند .
صفت اشاره به صورتهای زیر دیده می شود:
الف- این و آن بدون همراهی با کلماتی دیگر که تنها برای اشاره است. این کتاب
ب- برای اشاره و تاکید که با «هم» ترکیب می شوند : همین، همان
ج- برای اشاره و بیان تشبیه و چگونگی به همراه کلماتی مانند :
چون ، گونه ، سان : چنین ، چنان ، این گونه ، آن جور
د-برای اشاره و تاکید همراه کلماتی مانند : قدر ، مقدار ، همه :
این قدر، همان اندازه ، همین قدر
صفت شمارشی
کلمه ای که شماره یا ترتیب مفهوم یا مصداق اسمی را می رساند صفت شمارشی نامیده می شود . به صفت شمارشی معمولاً عدد می گویند . صفت شمارشی بر(4) قسم است :
صفت شمارشی ساده، صفت شمارشی ترتیبی، صفت شمارشی کسری، و صفت شمارشی توزیعی .
1. صفت شمارشی ساده :
هرگاه اعداد اصلی قبل از اسم واقع شوند و آن را وصف کنند. صفت شمارشی ساده نامیده می شوند. اعداد اصلی عبارت است از :
یک، دو ، ... ده، یازده، ... بیست ویک، ...صد،هزار،میلیون، میلیارد ...
2 . صفت شمارشی ترتیبی: که ترتیب قرار گرفتن موصوف (معدود) را می رساند و با افزوده شدن پسوند «-ُ م » یا «-ُمین» به صفت شمارشی ساده ساخته می شود : چهارم ، چهارمین . صدم ، صدمین . هزارم ، هزارمین
بعضی صفت های شمارشی از این قاعده پیروی نمی کنند. مثل: اول، آخر، نخست ، نخستین ، آخرین
3. صفت شمارشی کسری (عدد کسری) . که یک یا چند جزء از یک یا چند واحد را می رساند:
یک پنجم- شانزده هزارم- دو سوم - نود درصد .
4 . صفت شمارشی توزیعی: که از تکرار صفت شمارشی اصلی به دست می آید: یک یک - یکایک - یک به یک
صفت پرسشی
صفتی است که با آن از نوع یا چگونگی یا مقدار موصوف پرسش کنند، مانند چه ، کدام ، چگونه ، چند
صفت پرسشی از نظر مفهوم سه گونه است :
الف- صفت پرسشی که با آن از نوع یا چگونگی با از نام و نشان موصوف می پرسند : چه ، کدام ، چطور ، چگونه
ب-صفت پرسشی که با آن از ترتیب یا مقام موصوف پرسش کنند: چندم ، چندمین
ج- صفت پرسشی که با آن از مقدار و شماره موصوف پرسیده می شود: چند، چقدر ، چه مقدار
صفت تعجبی
صفت تعجبی، صفتی است که همراه اسم می آید و شگفتی و تعجب گوینده را از چگونگی یا مقدار موصوف می رساند و خود با آهنگ مخصوص تعجب ادا می شود :چه خط زیبایی!
صفت مبهم
صفت مبهم، صفتی است که همراه اسم می آید و نوع یا چگونگی یا شماره و مقدرآن رابه طور نامعین و آمیخته با ابهام بیان می کند . صفت های مبهم عبارتند از :
« هر ، همه ، دیگر، هیچ ، چند ، چندین ، چندان ، بهمان ، فلان »
هر حرفی را نباید زد . همه دانشجویان آمدند .
به کتاب دیگر نیز مراجعه کن هیچ مطلبی پیدا نکردم .
صفت پسین
هر صفتی که پس از موصوف بیاید صفت پسین نامیده می شود، مانند: کار خوب- مهارت چندان = کلاس پنجم
بیشتر صفت های بیانی به صورت صفت پسین به کار می روند
صفت پیشین
هر صفتی که پیش از موصوف بیاید صفت پیشین نامیده می شود . صفت های اشاره، پرسشی، تعجبی، و مبهم جز در موارد نادر به صورت صفت پیشین به کار می روند :
آن کتاب کدام کتاب
انواع اضافه به زبان ساده
تعریف اضافه
اضافه آن است كه اسمي را به اسم ديگري نسبت دهيم. نشانه نسبت كسره اي است كه ميان آن دو مي آيد.
مثال: مدادِ حسن، خانه ي علي
اقسام اضافه
• اضافه تخصيصي
• اضافه ملكي
• اضافه تشبيهي
• اضافه استعاري
• اضافه توضيحي
• اضافه بياني
• اضافه مقارنت
• اضافه بنوت
اضافه تخصيصي
• در اين نوع از اضافه، مضاف به مضاف اليه اختصاص دارد.
مثال : دراطاق ،گودال آب،زنگ مدرسه
اضافه ملكي(تملیکی)
• اضافه ملكي: در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه رابطه مالك وملك بر قرار است .
مثال : صاحب باغ، کتاب داریوش،
خانه ی احمد
اضافه تشبيهي
• اضافه تشبيهي : در اين اضافه ميان مضاف و مضاف اليه رابطه شباهت برقرار است.
مثال : قد سرو، ابروی کمان، لب لعل ،مهد زمین
فراش باد،تیر مژگان
اضافه استعاري
• اضافه استعاري: در اين نوع از اضافه، مضاف در غير از معني حقيقي خود استعمال شده باشد.
مثال : دست روز گا ر،چشم روزگار،
روی سخن
اضافه توضيحي
• توضيحي: در اين نوع از اضافه، مضاف اسم عام است و مضاف اليه نام مضاف را بيان مي كند.
مثال : شهر شيراز، روز جمعه،عید نوروز
اضافه بياني(جنسی)
• اضافه بياني :آن است كه مضاف اليه جنس مضاف را بيان كند.
مثال: ظرف مس، تیر آهن،گوشواره ی طلا
ظرف سفال،لباس پشم
اضافه مقارنت(اقترانی)
• اضافه مقارنت : در اين نوع از اضافه، ميان مضاف و مضاف اليه معني مقارنت و همراهي است.
مثال: پاي ارادت،دیده ی احترام،چشم ادب
اضافه بنوت
• اضافه بنوت: در آن ، اسم فرزند بر پدر يا مادر افزوده مي شود.
مثال :سام نريمان، رستم زال،مسعود سعد
فکّ اضافه:
وقتی کسره ی اضافه از بین مضاف ومضاف الیه حذف شودآن را فکّ اضافه می نامند،در این حالت مضاف ومضاف الیه درحکم یک کلمه ی مرکب است.
مانند:
پدر زن،صاحبدل،چادرنماز،سرلشکر
اضافه ی توصیفی:
اضافه ی موصوف است به صفت (همان موصوف وصفت) مانند:پدرمهربان،دیوار بلند، شمشیر تیز،مردشجاع
اضافه ی تأکیدی را نیز برخی به اقسام اضافه ها افزوده اند مانند:
مست مست ، بزرگ بزرگ
تفاوت اضافه توصیفی با سایر اضافه ها
• صفت از موصوف جا شدنی نیست وجزئی از آن است.در صورتی که مضاف الیه جزء مضاف نیست واز اسم جدایی است.در مثال :
• پدر مهربان،مهربانی جدا از پدر نیست ولی پدر علی ،پدر غیر از علی وجدا می باشد.
• با افزودن فعل ربطیبه آخر اضافه توصیفی ،جمله ی اسمیه ساخته می شودولی در سایر اضافات جمله ی اسمیه درست نمی شود:
پدر مهربان ← پدر مهربان است
موارد استفاده از اعداد وارقام در نوشته
در متنهای ادبی ودر شعروجاهایی که صورت ریاضی عدد، مورد نظر نیست؛ اعدادبا حروف نوشته می شوند.
الف) اعدادی که با حروف نوشته میشوند:
1. اعداد طبیعی یا ترتیبی که در وسط اجزای آن«و» نمیآید، با حروف نوشته میشود. مانند:
دوازده، بیست، نود،دویست،هزار، نهصد هزار
2. اعداد صفت: صدهزار، پنجمتر
3. اعداد ترتیبی: سیام، سیامین، چهلمین ،هشتادو پنجمین
4. قرنها و سدهها و دههها به صورت عدد ترتیبی و با حروف نوشته میشود: قرن پانزدهم هجری، قرن بیستم میلادی.
5. عددهای کسری: یک دهم، یک هزارم.
6. شماره راهها و خیابانها و کوچهها: خیابان پنجم، کوچه اول، کوی هفتم
نکته 1): عدد، همیشه از معدود خود جدا نوشته میشود: پنجسال، یک ماه، یک هفته
نکته2):اجزای عدد کسری جدا نوشته میشود: یک دهم، یک هزارم، هشت پنجم
نکته ۳):هر گاه عدد با کلمه بعد از خود، قید یا صفت مستقل بسازد؛ باز هم جدا نوشته میشود: یک زبان، یک دل، یکسره
نکته۴):برای جلوگیری از اشتباه وهمچنین دخل وتصرف می توان بعضی از اعدادرا با حروف نوشت:
مانند: -تاریخ چک بانکها، سفته ها واسناد رسمی دولت
ب) اعدادی که با رقم نوشته میشود:
1. تاریخ تولد و وفات(به ترتیب از سمت چپ به راست): فردوسی (۴۱۱-329 هـ .ق)
2. شمارة شناسنامه: ش73
3. شماره ساختمان و بلوک: ساختمان 134، بلوک6
4. شمارههایی که با نشانههای اختصاری میآید مانند : ص25، ج11 ، ۲cm ، ۴cm
5. تاریخ روزهای مهم و حساس: 12 بهمن، 15 خرداد.
6. تقویم روز ماه وسال راباید چنین نوشت: 8 خرداد ماه 1363
7. اعداد ترکیبی که در وسط دو بخش آن«و» قرار گیرد: 55، 137 ،549، 1357 ...
نکته: عددی که در آغاز جمله واقع شده باشد،باحروف وبقیه ی اعداد با رقم نوشته می شود.مانند:
- هشت کتاب و3قلم و14دفتر به شما تحویل دادم.
8. در متن های علمی ساعت ودقیقه با عدد نشان داده می شود ودقیقه وساعت با« و» از یکدیگر جدا می گردد.نیم ساعت به صورت 30 (با عدد) دقیقه وربع به صورت15(باعدد)دقیقه نشان داده می شود مانند:
- 15 و7 (= هفت وپانزده دقیقه)
منبع: راهنمای نگارش وویرایش تالیف:دکتر محمد جعفر یاحقی
گذاشتن در معنای حقیقی کلمه به معنای « قرار دادن» به طور عینی ومشهود است.مثلاً: «لیوان را روی میز می گذارم.» یا«کتاب را در قفسه گذاشت.»
امّا گذاشتن در معنای مجازی « قرار داد کردن ،وضع کردن ،تأ سیس کردن» می باشد.مثلاً،کسی که قانون راوضع وبنا می کند «قانونگذار» است.وقانونگذاری به معنی «وضع قوانین» ونیزبدعتگذار کسی است که بدعت را وضع وتأسیس می کند . بنیانگذار ،کسی است که بنای کاری یا مؤسسه ای رامی گذارد .
گزاردن در معنای اوّل،به معنی «به جا آوردن» ،«ادا کردن»،«اجراکردن»،«انجام دادن» می باشد.مثلاً،«نمازگزاردن» یعنی ادا کردن نماز یا« کارگزار» به معنی انجام دهنده واجرا کننده ی کار
گزاردن در معنای دوم ،«برگرداندن از زبانی به زبان دیگر» که مرادف است با « ترجمه کردن» همچنین به معنی « تعبیر کردن» ،« شرح دادن»می باشد.مثلاً : « خوابگزار»تعبیر کننده ی خواب یا معبّر می باشد
بنابر این گذاشتن با«ذ» وگزاردن با«ز»است.خلط این دو فعل ،اخیراً از آنجا ناشی شده است که صیغه ی امری هر دوازلحاظ آوایی یکسان است.یعنی امر گذاشتن می شود«گذار» وامرگزاردن نیز می شود«گزار» ، ولی معنای آنها یکسان نیست.
به کلمات زیر با توجّه به معنای آن دقّت کنید:
قانونگذار، بدعتگذار، بنیانگذار، سرمایه گذار، فروگذار،پایه گذار،
نماز گزار، سپاسگزار، شکر گزار، وامگزار، کار گزار، حج گزار، خراجگزار، خبر گزار، پاسخ گزار، خوابگزار، پیغام گزار، خدمتگزار، حق گزار....
تمایز معنایی میان این دو کاربرد چنان ظریف است که در همه حال امکان اشتباه هست.
برای مثال : به عقیده ی شادروان دکتر معین که در ذیل «کار گذار» و«کار گزار» متذکر شده است.میان این دو ترکیب تفاوت معنایی است : « کار گذار» کسی است که کارها را راه می اندازدودشواری هارااز پیش پا برمی داردوراه راهموار می کند.(کاربر) ؛اما« کارگزار» کسی است که کاری را اجرا می کندوبه اصطلاح امروزه « انجام » می دهد.
یا مثلاًدر مورد«حکم گذار» یعنی واضع حکم وحکمران، امّا« حکم گزار»به معنای اجرا کننده ی حکم»است .در مورد«سنّت گذار» اگرمنظوراز این ترکیب «آورنده ی سنّت ووضع کننده ی سنت » باشد باید با« ذ» نوشته شود ؛ولی اگر مراد«به جا آورنده ی سنّت »با شد مثل ( به جا آوردن نماز مستحبی نافله)بایدبا«ز» نوشته شود
+ نوشته شده در جمعه پنجم آبان ۱۳۹۱ ساعت 16:6 توسط ع.ر ولی زاده
|
دراین وبلاگ مطالب مربوط به آمورش وامور پرورشی در دوره ی ابتدایی مخصوصآ کلاسهای چند پایه و از پیش دبستان تا ششم ابتدایی پرداخته می شود.